ووت کامنت 🙂🤏
"Killer or friend?"
نفس عمیقی کشید و روی تخت نشست ،حالا که همه رفته بودن به خودش اومد و فهمید یکم،فقط یکم زیاده روی کرده ولی نمیخواست اینو باور کنه ،خب سخته چرا هیچکدوم نمیتونن درکش کنند؟ وقتی حتی بهترین دوستش هم اینطور جونگ کوک رو به پدرش فروخت،جونگ کوک از بقیه چه انتظاری میتونه داشته باشه ؟
"یکم زیاده روی کردی بچه !"
اگه میخواست یک لیست از مضخرف ترین آدم های زندگیش بنویسه کیم تهیونگی که الان با دست های گره خوردش جلوش وایساده نفر اول اون لیست بود ،چون از نظر جونگ کوک این مرد طرز رفتار با آدم ها رو توی موقعیت های مختلف بلد نبود !
"میدونم !"
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و کنارش نشست ، اما نگاهش رو به اون بچه نداد ، نیازی به این کار نبود وقتی صدای گرفته و دست های مشت شده اون بچه گویای همه چیز بود !
"یکم که بگذره ،میفهمی جیمین از همه ما برات بهتر بود !نباید اینطور تردش میکردی ،به این فکر کردی امشب قراره با چه فکری هایی بخوابه ؟یا اصلا با وجود حرفی که از تو شنیده خوابش میبره ؟"
تهیونگ چرا یک طرفه قضاوت میکرد ؟ چرا نمیتونست جونگکوک رو درک کنه ! فقط حال جیمین واسش مهم بود ؟
"هیچ وقت نمیتونی منو درک کنی !چون زیادی بیخیالی ، اون پسر با این کاری که با من کرده دیگه نباید خواب به چشم هاش بیاد ،اره من زیاده روی کردم ولی با این حال خیلی جلوی خودم رو گرفتم تا چیزی نگم که بیشتر از این ناراحت بشه ولی ..... "
بغض کرده بود ؟صدای گرفتش برای لحظه ای قطع شد و دوباره تلاش کرد بدون بغض حرفش رو ادامه بده ولی نتونست ،چون بالاخره برای بار چندم چشم های بی رمق و خستش خیس شد !
"ولی من چی ؟ فقط خوابیدن اون مهمه ؟ درک حال من برا همتون غیر ممکنه ؟ جین هیونگ که سعی میکنه بهم بفهمونه فهمیده یک چیزیم هست ولی نمیخواد ازم بپرسه ,چون فکر میکنه بزرگ شدم و خودم میخوام مشکلات خودم رو حل کنم ولی کاملا در اشتباهه!من دارم نابود میشم،نمیفهمم چی داره میگذره و هرلحظه به این فکر میکنم اون عوضی داره برای کشتنم نقشه میکشه ! نامجون هم فقط به فکر راضی نگه داشتن جینه! از اول هم برای همین افتاد دنبال آقای پارک !تو هم که دنبال قاتل نامزدتی !نامزدی که دیگه وجود نداره!این وسط چرا هیچکس به فکر من نیست ؟ تو و نامجون همه این نقشه های کثیف رو کشیدید ولی مهره اصلی بازی الان منم !نفر اولی که اون عوضی میخواد از دستش خلاص بشه منم ! میفهمی چقدر ترسیدم ؟.تو لعنتی اصلا درکی از ترس و وحشت داری ؟؟...."
جونگ کوک گریه نمیکرد ،نه اون گریه نمیکرد ولی این قطره های که از چشم هاش میریخت چی بود ؟ تند تند دستش رو روی گونه های خیسش کشید و سعی کرد اونقدر درمونده نباشه که کیم با تحکم و دل رحمی بهش نگاه کنه ! انگشت اشاره رو بالا آورد و سمت تهیونگ گرفت
YOU ARE READING
Trouble...(Vkook)
Fanfikceیک روز میبینی خیلی چیزا برات عادی جلوه میده ،اعتماد کردن به آدم های اطرافت دیگه شدنی نیست ، از روح لطیف و قلب پاکت سو استفاده شده ! ولی تو فقط نشستی و نگاه کردی ،چون خبر نداشتی ،نمیدونستی انسان میتونه از حیوان هم وحشی تر و بی رحم تر باشه!...... ق...