ووت اند کامنت ..لطفا توضیحات آخر پارت رو حتما بخونید !!....مهمه 🙂
Cu̾r̾i̾o̾u̾s̾ b̾a̾b̾y̾ r̾a̾b̾b̾i̾t̾
اعتماد ،چیزی که به راحتی نمیتونی به دستش بیاری ولی اگه بتونی دیگه هیچکس نمیتونه اون رو از بین ببره !مگه خودت احمق باشی و قدرش رو ندونی!
جئون یک بچه بود و به راحتی اعتماد میکرد ، حالا هم بی توجه به وضعیت که داخل گیر کرده به مردی اعتماد کرده بود که قصد جونش رو داشت ! جانگ هوسوکی که با چند کلمه توجه این بچه رو به خودش جلب کرده بود !
درسته که توجه اون بچه رو میخواست اما نباید خودش وابسته اون بشه ،چون اون بچه قرار نیست بیشتر از چند روز دیگه نفس بکشه!
حالا با وجود اون سه نفر کارای خودش یکم عقب افتاده بود و این داشت رو مخش رژه میرفت ، کشتن آدم هایی که کارشون خیانت به تنها عشقشونه از سرگرمی های روزانه جیهوپ شده بود و حالا با وجود کاری که جی وای روی دوشش گذاشته یکم برنامه خودش به هم ریخته ،اما ارزشش رو داشت چون پول خوبی توش بود !دست خونیش رو بالا آورد و با لبخند به اون نگاه کرد ،هیچوقت آدم های خیانت کار رو نمیبخشید ، هرکس که خیانت میکنه باید تقاص پس بده ! چه دختر باشه چه پسر ! براش سوال بود اون زن عوضی که با احساساتش بازی کرد و بعد عین یک تیکه اشغال رهاش کرد حالا داره زیر کی ناله میکنه اینکه توی این دو سال حتی نتونست یک رد کوچیک ازش بگیره عجیب ترش میکرد !
روزی که اون زن و پیدا کنه آخرین روزیه که جیهوپ دستش به خون آدمی آلوده میشه .....درسته اون روز ،آخرین روزه!.....
وقتی صدای زنگ خونش رو شنید اخم ریزی کرد و اسلحه روی میز رو برداشت ،جلو رفت و فرد پشت در رو دید چشم هاش باز شد و لعنتی زیر لب به خودش و حافظش فرستاد ...
در رو باز کرد و لبخند فیکی به شخص اخمو پشت در زد
"هی کلوچه "
"اگه قرار بود در و باز نکنی چرا دیشب آدرس خونتو برام فرستادی ؟"
جیهوپ لبخند کوچیکی زد و از جلوی در کنار رفت ،حواسش بود اون اسلحه لعنتی و دست خونیش از دید اون بچه دور بمونه
"بهت نمیاد پس اخم نکن ، راحت باش من الان برمیگردم "
اجازه بحث کردن رو به کوک نداد ،سمت اتاقش رفت تا به وضعیت آشفته خودش برسه و کمی از این آشفتگی در بیاد اسلحه رو میز کنار تخت گذاشت و خیلی سریع سمت دست شویی رفت .....
بیشتر از پنج دقیقه هم نگذشت چون نمیخواست اون بچه رو تنها بزاره ،ممکنه کنجکاو بشه و برای سر در آوردن از وسایل خونه دست به چیزی بزنه که نباید بزنه !....
"ببخشید"
جونگ کوک لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت ،جیهوپ ذوق کردنش رو به راحتی میتونست از نگاه اون بچه بخونه !
YOU ARE READING
Trouble...(Vkook)
Fanfictionیک روز میبینی خیلی چیزا برات عادی جلوه میده ،اعتماد کردن به آدم های اطرافت دیگه شدنی نیست ، از روح لطیف و قلب پاکت سو استفاده شده ! ولی تو فقط نشستی و نگاه کردی ،چون خبر نداشتی ،نمیدونستی انسان میتونه از حیوان هم وحشی تر و بی رحم تر باشه!...... ق...