اول وتت سپس کامنت بعدش حالا زیاد مهم نیست وقت شد برید بخونید 😂
"Crazy but with logic"
نه امکان نداره,جونگکوک همه چی رو خراب کرده؟نه اون نمیزاشت اینطور تموم بشه ،تهیونگ بهش گفت همه چی درست میشه ولی اگه همین الان جونگکوک یک کاری نکنه قطعا هیچ کس نمیتونه این خراب کاری رو جمع کنه !
کیم تهیونگ داشت نقش یک آدم عاشق رو بازی میکرد ،قطعا بعد از مراسم قرار نیست اینقدر آروم باشه و با ملایمت بهش لبخند بزنه ، آب دهنش رو قورت داد و از بغل اون بیرون اومد ،چشم های سرد کیم با لبخند مصنوعی روی صورتش تضاد ترسناکی داشت ،جونگ کوک باید همین الان یک کاری میکرد پس چشم هاش و بست ،سعی کرد به نگاه های خیره اطرافش توجه نکنه ،درسته که تک به تک اون جملات مضخرف رو یادش رفته ،ولی میتونه حرف های خودش رو به اون بزنه ،میتونه بهش ابراز علاقه کنه ،ولی نه از جنس دروغ ،بلکه تک تک احساسات خودش رو توی حرف هاش به نمایش بزاره، نفس عمیقی کشید و چشم هاشو باز کرد
لبخند ملایمی روی لب های نرم و قلمیش جا خشک کرد ،دست های تهیونگ رو توی دست های کوچیک و ظریف خودش گرفت ،اینطور میتونست خودش رو گول بزنه ،حس کنه تمام این بند و بساط واقعیته و اون قراره از صداقتش مایع بزاره و به این مرد بی احساس ابراز علاقه کنه !
"روز اولی که دیدمت حس عجیبی داشتم ،من یک پسر آزاد بودم که هر روزم رو با یک نفر میگذروندم، تا وقتی که تو رو دیدم ،من همه چیز رو بهت باختم ،قلبم ،روحم ،جسمم ،وجودم، اما میدونی چی از همه برام با ارزش تره ؟اینکه چشمات شده زندانی که نمیتونم ازش فرار کنم ،هربار که نگاهم توی نگاه تاریک و دلربات میوفته ،خودم و گم میکنم ،تو به وجود اومدی که پرستیده بشی ،تو یک انسان معمولی نیستی ،یک فرشته ای برای زندگی خسته کننده و عادی من که همه چی رو تغییر دادی "
تعجب رو از نگاه تهیونگ خوند ولی زیاد ساکت نموند ،باید ادامه میداد ،درسته که اون متن طولانی رو یادش رفته بود ولی ذهن خودش کلماتی رو کنار هم میزاشت که از وجودش سر چشمه میگیره ،پس ادامه داد ،بدون اینکه به کسی توجه کنه ،ادامه داد و نگاه نفرت انگیز آقای پارک رو روی خودش ندید !
"من میپرستمت ، قرار نیست تا آخر عمرت ازت دست بکشم ، قسم به کهکشان بی انتهای چشمات ،قسم به نگاه دلربات وقسم به تک تک نفس هات ، ته من دوستت دارم پس بزار کنارت بمونم و عاشقانه نگاهت کنم چون من ،بدون تو ،نمیتونم "
از شوکه بودن تهیونگ استفاده کرد و آروم جلو رفت ،بوسه کوتاهی روی گونش گذاشت و کمی عقب کشید ،تهیونگ لبخند کوتاهی زد و قبل از این که اون رو ببوسه حرفی زد که قلب جونگکوکرو به هزار تیکه تقسیم کرد اون مرد نتونست صداقت چشم های جونگکوک رو ببینه ؟
YOU ARE READING
Trouble...(Vkook)
Fanfictionیک روز میبینی خیلی چیزا برات عادی جلوه میده ،اعتماد کردن به آدم های اطرافت دیگه شدنی نیست ، از روح لطیف و قلب پاکت سو استفاده شده ! ولی تو فقط نشستی و نگاه کردی ،چون خبر نداشتی ،نمیدونستی انسان میتونه از حیوان هم وحشی تر و بی رحم تر باشه!...... ق...