EP.13

235 39 45
                                    

ووت اند کامنت 🙂




SO͛O͛K͛I͛E͛ E͛N͛T͛E͛R͛S͛










گاهی آدم احساس می‌کنه هیچ چیز باارزش‌تر از جون خودش و هیچ کس با ارزش تر از هم خون خودش نیست !اما یک جمله معروف هست که میگه قدر یک چیز رو وقتی میدونی که به راحتی از دستش بدی !

کیم تهیونگ هم زخم خورده همین جمله بود ، احساسی که الان داشت رو خودش هم درک نمی‌کرد ،نمیفهمید چرا دستاش داره می‌لرزه چرا نمیتونه درست نفس بکشه یا چرا پاهاش جون نداره ، نتونست رانندگی کنه و نامجون داره این کار رو براش انجام میده ..اون ترسیده بود ؟قطعا نه ! تهیونگ معنی ترس رو تنها وقتی متوجه شد که مادرش برای چند ساعت غیبش زده بود...

ترس نیست اما چیه که این بلا رو سرش آورده ؟ چیه که داره مدام چهره مظلوم و چشم های معصوم جونگ کوک رو توی ذهن آشفته اون نقاشی می‌کنه ! چرا حرف مادرش رو باور نکرد ؟چرا حس می‌کنه یک اتفاقی افتاده ؟ اصلا افتاده باشه چه اهمیتی داره !

"تهیونگ آروم باش اتفاقی برای اون بچه نیوفتاده صدای مادرت خوب بود !پس چیزی نشده !"

گاهی وقت ها فکر میکرد نامجونی که هفت پشت غریبه براش محسوب میشه اونو بهتره از خودش می‌شناسه ، اره اون راست می‌گفت ،تهیونگ نگران بود ،استرس تمام وجودش رو گرفته بود ،دیگه خودش رو که نمیتونست گول بزنه ... هزار تا اگه توی ذهنش می‌چرخه و مدام داره با حال خرابش سنگ کاغذ قیچی بازی می‌کنه !

"نمی‌دونم چرا احساس خوبی نسبت به این ماجرا ندارم ! "

"درکت میکنم ،اینکه جانگ هوسوک خیلی یهویی خودش رو نشون داده یعنی یک قصدی داره ، اما بهتره کوک یا مادرت فعلا چیزی در موردش ندونن! اینطوری فقط ترس و دلهرشون بیشتر میشه !"

تهیونگ آروم سرش رو تکون داد و حرفی نزد ،اونقدر ذهنش مشغول بود که حرفی برای گفتن نداشت !وقتی ماشین جلوی در بیمارستان متوقف شد

از ماشین پیاده شد و بی توجه به نامجون که داشت صداش میزد سمت در بیمارستان دوید ، به دم در رسید لحظه ای متوقف شد و نگاهی به عقب انداخت چون نامجون دیگه صداش نمی‌زد و این یکم براش عجیب بود ...

"منتظر چی هستی بریم ،گفتم بمونی با هم بریم ولی گویا برای دیدن نامزد کوچولوت زیادی مشتاقی آقای دوماد !"

تهیونگ چشمی چرخوند و عصبی چند قدم برداشت و خیلی زود سرعت قدم هاشو بالا برد

"مزه نریز کیم نامجون امروز اصلا رو مود خوبی نیستم !..."

"کی خوب بودی الان بار دومت باشه؟"

مادر تهیونگ آدرس دقیق اتاق رو هم به نامجون داده بود پس نیازی به پرس نداشتن, اولین کسی که وارد اتاق شد کیم تهیونگ بود..انگار دلش آروم نگرفته بود فقط میخواست از یک چیز مطمئن بشه !

Trouble...(Vkook)Where stories live. Discover now