ادیت نشده اگه جایی اشتباه تایپی داشت بهم بگید ❤️
The beginning of a false life
Kook:
استرس ؟مضخرفه!من دارم سکته میکنم ،قطعا به این وضعیت الآنم نمیتونم به خودم بگم "آروم باش جونگ کوکی چیزی نیست فقط قراره جین هیونگ رو قانع کنی تا با کیم تهیونگ نامزد کنی !چیزی نیست که !تازه همش هم نقشه هست قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته ! "دست خودم که نیست خودبهخود وقتی به اینجای حرفام رسیدم لپام قرمز شد !
مطمئنم الان گوشام هم سرخ شده !اصلا نمیخوام به زبون بیارم با تیکه آخرش فکر هام دارم به کجا کشیده میشم ,من نمیخوام باهاش بخوابم ، نمیخوام ببوسمش ، نمیخوام توی بغلش گم بشم و ....نه !قطعا من همه اینا رو میخوام ،لعنتی به خودم که نمیتونم دروغ بگم ! مگه میشه از اون لب های خوش رنگ و خط فک جذاب گذشت ؟
"من دیونم ،اگه هم نبودم الان دیگه مطمئن شدم یک دیونم ! "
میدونم ممکنه صدام به جین هیونگ برسه و مثل همیشه بیاد سرم داد بزنه بگه خفه شو دردسر میخوام بخوابم !ولی باز هم با تموم وجودم داد میزنم و میگم من دیونم ! شروع این رابطه قرار نیست کاری کنه من قلبم رو به اون مرد ببازم چون از قبل باختم !
قرار نیست بهش وابسته بشم چون همین الان هم دلم برای نگاه سرد و چشم های کهکشانیش تنگ شده !قرار نیست با شکسته شدن قلبم زندگیمو نابود کنم !چون مطمئنم این رابطه آخر عاقبت خوبی نداره و حتی ممکنه همه چی لو بره و یا حتی تهیونگ بزنه زیر همه چی بگه دیگه نمیتونه به این بازی مسخره ادامه بده !من خودمو برای هر اتفاقی آماده کردم !اما باز هم میترسم ،نه برای خودم بلکه برای واکنشی که جین هیونگ قراره به حرف های تهیونگ نشون بده ,
سرم رو به دو طرف تکون دادم و روی تخت ولو شدم ،گوشی توی دستم رو بالا آوردم و روی اسم کیم تهیونگ زدم ،اون نه من قطعا به این اسم اونو سیو نکردم !و هیچ وقت قرار نیست به کسی بگم کیم تهیونگ رو به چه اسمی سیو کردم !لبخند کوچیکی بدون هیچ دلیل احمقانهای گوشه لبم جا خشک کرده بود و نمیدونستم کاری که میخوام بکنم درسته یا نه فقط یک پیام کوچولوعه ، فکر نکنم اشکال داشته باشه؟ گوشی رو بالای سرم گرفتم و چشم هامو بستم ،
نفس عمیققق،دم،....بازدم ،دم،بازدم ،خب حالا گوشی رو پایین میارم و بهش پیام میدم اره خودشه ،هیچ اتفاق خاصی هم قرار........چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد و دهنم هم وضعیت مشابهی باهاش داشت!چون کیم تهیونگ به من پیام داده بود و من عین ندیده ها به صفحه روشن گوشی زل زدم !وقتی خاموش شد به خودم اومدم و سریع بازش کردم !
"تونستی با برادرت حرف بزنی ؟ "
یعنی چی !مرتیکه جذاب فکر کرده چون خوش تیپه نباید بهم سلام کنه و حالم رو بپرسه ؟ چرا الان حس میکنم شکست عشقی اول رو خوردم ؟اولینش چقدر دردناکه !
YOU ARE READING
Trouble...(Vkook)
Fanfictionیک روز میبینی خیلی چیزا برات عادی جلوه میده ،اعتماد کردن به آدم های اطرافت دیگه شدنی نیست ، از روح لطیف و قلب پاکت سو استفاده شده ! ولی تو فقط نشستی و نگاه کردی ،چون خبر نداشتی ،نمیدونستی انسان میتونه از حیوان هم وحشی تر و بی رحم تر باشه!...... ق...