اول وتتت 🙂
انتظار این رو نداشتم زیبای خفته (جین منظورشه 🤏)اونطور رفتار کنه ...به جون خودم حس کردم تسخیر شده ..دو روز پیش وقتی رفتم پیشش به جای زنده زنده سوزوندنم جلو اومد و آروم پیشونیم رو بوسید ،انگار الکی الکی فکر کرده دزدیدنم!
ولی از حق نگذریم هر کس منو بدزده خودش دست به خودکشی میزنه،نه اینکه من بد باشم!دست خودم نیست استرس که میگیرم یا کلا خفه میشم یا دکمه خاموش روشنم اتصالی میکنه یک ریز چرت و پرت میگم !...
در کل بگذریم ،هیونگ خیلی خوش رفتار شده و این خیلی بیشتر از خیلی غیر عادیه،اینکه به جای دردسر ،کوکی صدام میکنه یا اینکه برام صبحونه درست میکنه،حس میکنم یک بیماری ناعلاج دارم و قراره بمیرم ،سابقه نداشته اینقدر مهربون بشه !
از اینم بگذریم ،دو روزه از اون ناشناسه خبری ندارم !گفت هر وقت لازم باشه خودش میاد و هر وقت زمانش رسید بهم میگه چطور باید توجه اون عوضی که حتی نمیدونم چرا دنبال هیونگ بوده رو جلب کنم !حالا دارم چیکار میکنم ؟
یک روز عادی که نصف کیفم دست خودمه ،نصف دیگش دست جوجه اردک زشت داره منو از اتاقش میندازه بیرون!چرا ؟چون گفتم مین یونگی یک سگ اخلاق بی روحه ،من نفهمیدم این بچه کی اینقدر طرفدار معلما شد !شاید هم این بشر استسنا بود ؟نمیدونم ...خلاصه که بد جور خورد تو ذوقم ,اومدم درس بخونیم یک کلمه نخوندم داره بیرونم میکنه !
"جیمین یکم توی رفتارت لطافت به خرج بده اینطور باشی کسی نمیگرتت ها!منم به زودی مخ لعنتی جذاب رو میزنم میرم خونه بخت تو میمونی و سرکه مامانت که باید باهاش تو رو ترشی بگیره ! "
حتی براش مهم نبود چی بلغور میکنم فقط داشت عین چی منو میکشید تا از خونه پرتم کنه بیرون !
"هوی بی لیاقت من اومدم باهات زبان کار کنم اون سگ اخلاق با بیشعوری تموم از کلاس پرتت نکنه بیرون "
خب انگار بچم گوشاش مشکل پیدا کرده حتی حاضر جوابی هم نمیکرد و همین داشت کم کم میرفت رو مخ نداشتم !
"جیمین ...او کوک..تو هم اینجایی؟ "
فرشته نجات من آقای پارک کجا بودی الهی من به قربونت ،لبخند بزرگی زدم و کیفم رو از دست جیمین کشیدم و سمتش رفتم،با احترام کوچیکی که بهش گذاشتم لبخندی زد و سمت مبل خونه هدایتم کرد ,منم این چی ذوق کردم و جوری که آقای پارک نبینه زبونم رو برای اون جوجه اردک زشت در اوردم!
چشماشو واسه من میچرخونه؟ دارم براش!به موقش !بدون هیچ حرفی گذاشت رفت چرا اینقدر ناراحت شد من که حرف بدی نزدم !اصلا به درک به من چه؟
"میشه یک روز بیاد شما دو تا با هم دعوا نکنید؟ "
"ما دعوا نکردیم اقای.... "
YOU ARE READING
Trouble...(Vkook)
Fanfictionیک روز میبینی خیلی چیزا برات عادی جلوه میده ،اعتماد کردن به آدم های اطرافت دیگه شدنی نیست ، از روح لطیف و قلب پاکت سو استفاده شده ! ولی تو فقط نشستی و نگاه کردی ،چون خبر نداشتی ،نمیدونستی انسان میتونه از حیوان هم وحشی تر و بی رحم تر باشه!...... ق...