EP.5

325 70 4
                                    

اول وتت 🙄

اصلا درکش نمی‌کرد اینکه چرا جیمین زیاد تحویلش نمی‌گرفت و بیشتر به  استاد مین می‌چسبید ؟حتی جواب سلام کوک رو به زور میداد !جونگ کوک عصبی شده بود اما حرفی نمی‌زد مغرور  تر از این حرفا بود که بخواد برای منت کشی پا پیش بزاره!

پس مثل سه روز گذشته بدون توجه به چهره خسته  جیمین ازش رد و شد و آخر کلاس نشست !این  سه روز زیاد با هم حرف نزده بودن دلیل کار های جیمین رو اصلا نمی‌فهمید ! البته مشکل جیمین فقط با جونگ کوک نبود ,بلکه با جنی هم سرد شده بود !جنی وارد کلاس شد با گرمی کنار جیمین نشست اما مثل این سه روز جیمین کوتاه جواب اونو داد و سرش رو روی میز گذاشت تا  با جنی هم صحبت نشه !

جنی لبخند کوچیکی زد و از جاش بلند شد و سمت جونگ کوک  اومد کنارش نشست و با اخم به جیمین نگاه کرد

"اون چشه! اتفاقی افتاده ؟"

با به یاد آوردن دعوای  آبکی اون روز خودش و جیمین اخم کم رنگی کرد و  سرش رو تکون داد ,امکان نداشت حال الان اون پسر به خاطر این باشه ،پس چش شده بود !

"نه جنی  تو عمرم فقط یک بار این حالش رو دیدم ،اونم وقتی بود که خواهرش خودکشی کرد !"

"چ..چی!!!!خواهرش ؟مگه جیمین خواهر داشته !!!!"

جونگ کوک که تازه فهمید چی از دهنش در رفته آروم لبش رو گاز گرفت و کاملا سمت جنی چرخید ،خب قسم خورده بود که هیچ وقت این موضوع رو به کسی نگه ولی خب الان چطور باید جمعش میکرد !

"هان ...چی ..خواهر ؟اشتباه شنیدی جنی !"

"هی کوک بهتره خودتو نزنی به اون راه !کاری نکن برم از خودش بپرسم !"

جونگ کوک با ترسی که توی ذهنش به خواهر کاری که جنی میخواست بکنه به جونش افتاده بود  آروم آب دهنش رو قورت داد و یک نفس بلند کشید ,تعریف همچین داستانی اصلا برای کوک خوشایند نبود پس سعی کرد سربسته  تعریف کنه !

"حدود دو سال و نیم پیش بود ، خواهرش به خاطر اینکه کسی که دوسش داشت پسش زده بود با یک قرص کار خودش رو تموم کرد !تنها کسی که اصل ماجرا رو میدونست من و جیمین ، و پدر اون بودیم!"

"باورم نمیشه یعنی اون دختر به خاطر عشق یک طرفش به یک آدم  خودش رو کشت؟"

جونگ کوک آروم سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت ،این که اون آدم ارزش مرگ جیون رو داشت یا نه رو نمیدونست ،جونگ کوک حتی اون مرد رو ندیده بود ،ولی وقتی جیون از اون حرف میزد همیشه دوست داشت یک روز هم که شده بتونه چهره اون مرد رو ببینه!

فلش بک  دو سال نیم قبل

"هی جوجه اردک زشت کجا موندی رفتی دو تا قهوه بیاریا!!!"

سمت پنجره خونه رفت و نفس بلندی کشید جین هیونگش امشب با دوستای عزیزش به کلاب رفته بود و جشن سه شبه برای تموم شدن دانشگاهشون رو گرفته بود ،امشب شب اول بود و معلوم نبود جین می‌تونه سه شب توی اون کلاب بمونه یا نه ! لبخند کوچیکی روی لباهای قلمیش نشست  و چشم هاشو بست ،

Trouble...(Vkook)Where stories live. Discover now