S2. Part 2 🛵

163 56 32
                                    

با تکیه به چارچوب در منتظر شد تا بکهیون جعبه ی وسائل چانیول رو بیاره.

_چرا چان خودش نیومد؟

خواست جعبه رو بگیره اما دست بکهیون عقب کشیده شد.

+نمیدونم؛ شاید دیدنت براش سخت بود.

_دیدن اونم برای من سخته...باهم خوشحال بودیم.

+پس چرا جدا شدین؟

_شاید همه چیز فقط خوشحال بودن نبود. مثل تو و جونگین.

سرش رو بالا و پایین کرد و با لبخند کمرنگی حرفش رو تایید کرد.

_از جونگین خبر داری؟

+از وقتی از کره رفته دیگه نه.

_برمیگرده؟ شاید بتونید رابطتون رو درست کنید.

+فکر نکنم...همه اول رابطه شور و اشتیاق دارن...بعدش شناخت شروع میشه و میفهمن میتونن این خوشحالی رو با همه بدی ها کنار هم حفظ کنن یا نه...تردید دارم که من و جونگین میتونستیم از پسش بربیاییم یا نه.

جعبه رو دست کیونگسو داد و سعی کرد با تردید سوالش رو بپرسه.

_هنوزم دوستیم نه؟

+آره...فکر کنم هستیم.

*****

_چی میگفت؟

+نصف زندگیتو توی خونش جا گذاشته بودی یول!

سعی کرد همونطور که ماشین رو هدایت میکنه جعبه رو از دست کیونگسو بیرون بکشه.

_یا! تو وسائل من سرک نکش!

+این جوراب منه؟ جوراب من تو خونه ی بکهیون چه غلطی میکرده؟...اه چقدر بو میده! اینو سر به نیست میکنی فهمیدی؟ نزدیک خونه ی من بیاریش با هم آتیشتون میزنم.

_یا دو کیونگسو! حواست به منه؟

+چی میگی؟

_بکهیون...چیزی درباره من نمیگفت؟

دستش رو از توی جعبه بیرون کشید و بی حوصله جواب داد.

+میخواست بدونه خودت چرا نیومدی.

_تو چی گفتی؟

+گفتم اگه میدیدت گریه میوفتاد.

_چی؟

با دیدن چشم های گرد شده ی چان خنده ی آرومی کرد و بعد از گذاشتن کارتون بین دست هاش روی صندلی عقب شیشه ماشین رو پایین کشید تا سرش رو یکم بیرون ببره.

+شوخی کردم احمق! گفتم لابد نتونسته تورو ببینه.

_بهت گفتم فقط بگی نمیتونست بیاد.

+تو که میدونی من هیچ وقت دروغ نمیگم بیبی!

چانیول بی حوصله نفس عمیقی کشید و بی اینکه حرفی بزنه به رانندگیش ادامه داد.

I LOVE YOU 🍲Where stories live. Discover now