After Story🐛

58 20 11
                                    

وقتی فهمید صدای خنده بلند چانیول قرار نیست قطع بشه اخم هاش رو بیشتر توی هم کشید و سرش رو به طرف تلویزیون خاموش برگردوند.
فکر میکرد اگه بی محلی کنه چان دست از اذیت کردنش برمیداره اما انگار کرم ریختن روی کیونگسو جز کارایی بود که به چانیول وحی شده بود و در هیچ شرایطی نمیتونست ازش دست بکشه.
دلش میخواست به طرفش برگرده و با لگد توی پهلوش بکوبه تا شاید ساکتش کنه اما هربار بهش نگاه میکرد و چال عمیق روی گونش به خاطر لبخند بزرگش رو میدید هیچجوره نمیتونست خودش رو راضی کنه تا بخواد لبخندش رو پاک کنه.
این کار قطعا وقتی دوست بودن خیلی راحت تر بود اما حالا چیزی توی وجودش متوقفش میکرد. یه چیزی که این خنده ها و خوشحالی چانیول رو به هرچیزی برتری میداد حتی ناراحتی خودش.

چانیول بدون اینکه خندیدن رو متوقف کنه انگشت اشارش رو روی دیک کوچیک کیونگسو روی عکس کشید و با صدای بلندتری خندید.

_خدایا! چرا انقدر کوچولوعه؟ چرا آخه یه طوری به دوربین نگاه میکنی انگار قراره به خاطر جیش کردن توی گلدون بهت جاییزه بدن؟ این قیافه شیطون رو کجای زندگیت از دست دادی؟

+دقیقا وقتی با تو آشنا شدم و فهمیدم بدتر از منی هست که باید جلوشو بگیرم!

بدون توجه به حرف کیونگسو عکس رو به طرفش گرفت و با اشاره به چهارپایه گفت: حتی قدت به گلدون هم نمیرسیده! باید روی این وایمیستادی تا راحت کارتو بکنی.

+اون عکسو تاحالا صدبار دیدم لازم نیست اینشکلی بهم نشون بدیش.

_من و تو چندساله که باهم دوستیم! چطوری تاحالا بهم نشونش ندادی؟

+اولا که گم شده بود! دوما اگه میدونستم انقدر روح و روانت رو شاد میکنه مطمئن باش پیداش میکردم و به جای سوهیوک هیونگ خودم تقدیمت میکردمش.

چانیول با یادآوری اینکه سوهیوک چقدر راحت با درخواستش موافقت کرد و عکس رو بهش داد دوباره لبخند عمیقی زد و نگاهش رو روی عکس برگردوند.

کیونگسو با تاسف سرش رو تکون داد و با بلند شدن از روی مبل به طرف آشپزخونه رفت تا برای پیتزایی که سفارش دادن نوشیدنی آماده کنه.

_من نمیفهمم...آخه تو چرا انقدر از عکسی که انقدر کیوته بدت میاد؟

+چونکه همه بهش میخندن! قد و هیکلم دقیقا اندازه سنمه ولی همه وقتی میبیننش به خاطر اینکه کوچولوعم مسخرم میکنن!

چانیول با غر زدن دوست پسرش بلافاصله پیشش رفت و قبل از اینکه کیونگسو به طرفش برگرده از پشت بغلش کرد.

_چرا فکر میکنی من بهت میخندم عزیزم؟ من فقط قند توی دلم آب میشه همچین موجود کیوتی الان برای منه.

+راست میگی؟

با لحن مشکوک کیونگسو به خنده افتاد. همونطور که بینیش رو بین موهاش فرو میبرد و بو میکشید گفت: اوهوم. هیونگتم...از اینکه تو برادرشی به خودش افتخار میکنه. برای همینه که اون عکسو پیش خودش داشت تا هربار نگات میکنه بیشتر از قبل از داشتنت خوشحال بشه.

I LOVE YOU 🍲Donde viven las historias. Descúbrelo ahora