S2. Part 16 🛵

107 43 18
                                    

سوئیچ موتور رو دست کیونگسو داد و وقتی دوباره نگاه مرددش رو دید دستش رو با اطمینان روی بازوش کشید.

×مرسی که قبول کردی کیونگی. همین کلی برام ارزش داره.

کیونگسو سرش رو بالا و پایین کرد و با اطمینان گفت: بهش سر میزنم. چیزیش نمیشه تا بیای.

لبخند عمیقی روی صورت چانیول نشست.

×آره میدونم چیزیش نمیشه. تو وقتی اینو میگی دیگه کاملا مطمئنم میکنی. پات بهتره؟

کیونگسو نگاهی به پای بسته شدش انداخت و با تکون دادنش سرش رو بالا و پایین کرد.

+آره. خوبم. تو امروز خسته شدی؟

صورت چانیول بلافاصله توی هم رفت و با مظلومیت سرش رو تکون داد: آره. انقدر به جونگده هیونگ غر زدم که راضی شد یکی دیگه رو هم استخدام کنه.

+جدا؟

×آره! خودش قول داد.

+بیا بشین. وقتی یکم بهتر شدی برو.

چانیول بلافاصله دستش رو توی هوا تکون داد و با چشم های گرد شده قدمی به عقب برداشت.

×نه نه. مامانم تا یک ساعت دیگه میاد خونم...برای همین میخوام اونجا رو مرتب کنم.

+باشه پس...هروقت تونستی بیا همو ببینیم. باشه؟

لبخند کمرنگی زد و بعد از قبول حرف کیونگسو با خداحافظی سریع و کوتاهی از برادرش از خونه بیرون رفت.

سوهیوک با تعجب به چانیولی که تقریبا فرار کرده بود نگاه کوتاهی انداخت و دوباره مشغول خرد کردن گوجه هاش شد.

کیونگسو با پرش کوتاهی روی اپن نشست و یکم از ترکیب سیب زمینی پخته و سبزیجات هیونگش خورد.

_چانیول...همیشه اینطوریه نه؟

+چطوری؟

_عجیب غریب؟

کیونگسو خنده ی آرومی کرد و خواست یه تیکه از گوجه ها هم برداره اما با اخم برادرش دستش رو عقب کشید.

+عجیب غریب نیست. تو اینطوری نگاش میکنی اونم ازت میترسه!

ابروهاش سوهیوک طوری بالا پریدن که انگار اولین بار بود همچین چیزی میشنید.

_از من میترسه؟

+آره! تو با اخم به همه خیره میشی بعضی وقتا هم یه طوری به آدما نگاه میکنی انگار ازشون متنفری.

گوجه هارو توی ظرف کوچیکی ریخت و برای پیدا کردن سس سویا نگاه کوتاهی داخل کابینت ها انداخت.

_پس تو چرا نمیترسی؟

+تو اونطوری به من نگاه نمیکنی! وقتی به من نگاه میکنی لبخند میزنی.

ابرو های برادرش برای بار دوم بالا پریدن.

_جدا؟

+آره! تو وقتی لبخند میزنی خیلی کیوت میشی!

I LOVE YOU 🍲Where stories live. Discover now