S2. Part 13 🌻

101 56 23
                                    

در رو باز کرد و با تعجب به چانیول و پلاستیک های توی دستش نگاه کرد.

+اینجا چیکار میکنی؟

_از اونجایی که میدونم قراره کل آخر هفتت رو تنها توی خونه بگذرونی و اول هفته افسرده بیای سرکار اومدم اینجا.

سرش رو بالا و پایین کرد و کنار رفت تا چانیول داخل بشه.

با کنجکاوی به پلاستیک های رنگی اشاره کرد و همونطور که در رو میبست گفت: اینا چین؟

_غذا!

+غذا؟ چه غذایی؟ هنوز که وقت شام نشده!

_برای همین زود اومدم.

پلاستیک ها رو روی اپن گذاشت و شروع به خارج کردن سبزیجات کرد.

_میدونی چقدر تلاش کردم تا از هرچیزی تازشو پیدا کنم؟

کیونگسو با لبخند جلو رفت و بوته ی کاهو رو از چانیول گرفت.

چانیول پلاستیک بعدی رو جلو کشید به ترتیب شروع به بیرون کشیدن خوراکی هایی که خریده بود کرد.

_پیاز...گوجه فرنگی...خیارشور...قارچ. و خب خیار...چون من خیلی دوست دارم.

با تموم شدن سبزیجات، پلاستیک سبز رنگ رو بین خودش و کیونگسو گذاشت.

_خب...حالا به نظرت چی قراره بخوریم؟

سرش رو کج کرد و با دقت بیشتری به میز پر مقابلش نگاه کرد.

لبخند کوچیکی زد و سعی کرد دور از چشم چانیول داخل پلاستیکی که هنوز خالی نشده بود رو نگاهی بندازه اما چانیول بلافاصله اونو عقب کشید.

_تقلب نداریم آقای دو!

+یااا! خب با اینا کلی غذا میشه درست کرد.

_زودباش یه حدس بزن.

+سوپ سبزیجات؟

با تاسف سرش رو به دو طرف تکون داد و بسته ی پنیر رو بیرون کشید.

_تو واقعا بی سلیقه ای. تا اینجا اومدم سوپ سبزیجات بخورم؟ خب میتونستم برم خونه ی مامانم! همبرگر! قراره همبرگر درست کنیم آقا. تو اینارو خرد کن من گوشت رو سرخ میکنم.

قبل از اینکه چانیول ازش دور بشه بلافاصله روی میز خم شد و با گرفتن ساعدش متوقفش کرد.

+لازم نیست. من سرخ میکنم. تو بری سمت گاز بازم دستتو میسوزونی.

جلوتر رفت و با گرفتن بسته ی گوشت از چان خواست ازش دور بشه اما اینبار چانیول بود که دستش رو گرفت و سرش رو نزدیک گوش کیونگسو برد.

_وقتی تو اینطوری میگی منم فکر میکنم دوسم داری کیونگسو.

دستش رو بیرون کشید و سعی کرد نگاهی به چان نندازه.
میخواست جواب بده اما وقتی چیزی به زبونش نیومد پس بی حرف ازش دور شد تا به طرف گاز بره.

I LOVE YOU 🍲Donde viven las historias. Descúbrelo ahora