در رو باز کرد و با تعجب به چانیول و پلاستیک های توی دستش نگاه کرد.
+اینجا چیکار میکنی؟
_از اونجایی که میدونم قراره کل آخر هفتت رو تنها توی خونه بگذرونی و اول هفته افسرده بیای سرکار اومدم اینجا.
سرش رو بالا و پایین کرد و کنار رفت تا چانیول داخل بشه.
با کنجکاوی به پلاستیک های رنگی اشاره کرد و همونطور که در رو میبست گفت: اینا چین؟
_غذا!
+غذا؟ چه غذایی؟ هنوز که وقت شام نشده!
_برای همین زود اومدم.
پلاستیک ها رو روی اپن گذاشت و شروع به خارج کردن سبزیجات کرد.
_میدونی چقدر تلاش کردم تا از هرچیزی تازشو پیدا کنم؟
کیونگسو با لبخند جلو رفت و بوته ی کاهو رو از چانیول گرفت.
چانیول پلاستیک بعدی رو جلو کشید به ترتیب شروع به بیرون کشیدن خوراکی هایی که خریده بود کرد.
_پیاز...گوجه فرنگی...خیارشور...قارچ. و خب خیار...چون من خیلی دوست دارم.
با تموم شدن سبزیجات، پلاستیک سبز رنگ رو بین خودش و کیونگسو گذاشت.
_خب...حالا به نظرت چی قراره بخوریم؟
سرش رو کج کرد و با دقت بیشتری به میز پر مقابلش نگاه کرد.
لبخند کوچیکی زد و سعی کرد دور از چشم چانیول داخل پلاستیکی که هنوز خالی نشده بود رو نگاهی بندازه اما چانیول بلافاصله اونو عقب کشید.
_تقلب نداریم آقای دو!
+یااا! خب با اینا کلی غذا میشه درست کرد.
_زودباش یه حدس بزن.
+سوپ سبزیجات؟
با تاسف سرش رو به دو طرف تکون داد و بسته ی پنیر رو بیرون کشید.
_تو واقعا بی سلیقه ای. تا اینجا اومدم سوپ سبزیجات بخورم؟ خب میتونستم برم خونه ی مامانم! همبرگر! قراره همبرگر درست کنیم آقا. تو اینارو خرد کن من گوشت رو سرخ میکنم.
قبل از اینکه چانیول ازش دور بشه بلافاصله روی میز خم شد و با گرفتن ساعدش متوقفش کرد.
+لازم نیست. من سرخ میکنم. تو بری سمت گاز بازم دستتو میسوزونی.
جلوتر رفت و با گرفتن بسته ی گوشت از چان خواست ازش دور بشه اما اینبار چانیول بود که دستش رو گرفت و سرش رو نزدیک گوش کیونگسو برد.
_وقتی تو اینطوری میگی منم فکر میکنم دوسم داری کیونگسو.
دستش رو بیرون کشید و سعی کرد نگاهی به چان نندازه.
میخواست جواب بده اما وقتی چیزی به زبونش نیومد پس بی حرف ازش دور شد تا به طرف گاز بره.
ESTÁS LEYENDO
I LOVE YOU 🍲
RomanceFiction: I Love You (First Season)(کامل شده) Couple: Kaisoo Genre: Romance, Drama Writer: Honey Bee Description: جونگین تبدیل به مشتری هرروزه ی یه رستوران کوچیک شده که اتفاقا روی پیشخدمتش هم کراش زده... اما حتی فکر به اینکه بخواد به علاقش اعتراف بکن...