S2. Part 23 🌻(Last Part)

113 39 29
                                    

با خستگی چرخی روی تخت زد و با قرار گرفتن پیشونیش روی سینه برهنه ی چان لبخند پرآرامشی زد و به آرومی پلک هاش رو از هم فاصله داد.

دستش رو بالا آورد و بدون اینکه جلوی لبخند روی لبش رو بگیره شروع به کشیدن خطوط فرضی روی سینه چان کرد.

_میخوای بیدارم کنی؟

با شنیدن صدای خواب آلود دوست پسرش آروم خندید و با تکون دادن سرش گفت: نه! فقط حوصلم سررفته.

چانیول بدون اینکه پلک هاش رو از هم فاصله بده به آرومی دستش رو جلو برد و شروع به نوازش کمر کیونگسو کرد.

_صبحونه چی میخوری؟

+فقط دلم میخواد همینجا بمونیم. اصلا هم بیرون نریم.

چان چشم باز کرد تا جواب بده اما با شنیدن صدای شکم کیونگسو ابرهاش با تعجب بالا پرید: حرف تورو باور کنم یا شکمتو؟

با ضعف کردن معدش به آرومی لب هاش رو داخل دهنش کشید و با گرفتن نگاهش از چان به آرومی زمزمه کرد: فکر کنم باید به اون گوش بدی.

چانیول با شیطنت پتو رو از روشون کنار انداخت و با پایین کشیدن تنش سرش رو روی شکم کیونگسو گذاشت با صدای نازک شده شروع به حرف زدن کرد.

_آیگووو! گرسنته؟ صاحب بی ملاحظت میخواست با تنبلی نادیدت بگیره؟ من خودم حواسم بهت هست عزیزم

با کشیده شدن موهای چانیول به قفسه سینش و حس قلقلکی که بهش دست میداد شروع به خندیدن کرد و تلاش کرد سر چان رو از خودش فاصله بده.

_یا! چرا وسط مکالمم مزاحم میشی؟

+اینطوری باهاش حرف نزن!

_چطوری؟

+اینطوری...برای چی بهش میگی عزیزم؟

یول با دهنی که نیمه باز مونده بود نگاهی کوتاهی به شکم کیونگسو انداخت و دوباره به چشم هاش خیره شد.

_تو الان داری به خودت حسودی میکنی؟

با توی هم رفتن اخم های کیونگسو با صدای بلندی زیر خنده زد و برای بیشتر دراوردن حرص کیونگسو دستش رو روی شکمش گذاشت.

_داره بهت حسودی میکنه! چیکار کنم؟ باید باهم از دستش فرار کنیم؟

+یاا!

قبل از اینکه کیونگسو بخواد برای زدنش اقدامی بکنه دستش هاش رو بالا برد تا آتش بس اعلام کنه.

_معذرت میخوام! ببخشید...معلومه که من تورو با هیچی عوض نمیکنم عزیزم! حتی...با شکمت!

+تا یک هفته حق نداری دست به شکمم بزنی!

_چی؟ چرا؟ چون بهش گفتم عزیزم؟ به هرچی بگم عزیزم ازم دورش میکنی؟...ینی باید بیشتر از اینا قربون صدقه ی برادرت برم نه؟ آه...دلم برای سوهیوک هیونگ تنگ شده!

I LOVE YOU 🍲Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt