امی
هوا داره تاریک میشه و من و هری روی کاناپه نشستیم روبه روی همدیگه .تلوزیون روشنه و ما هیچ توجهی بهش نمی کنیم چون سرمون با وضع قانون شلوغه.هری تمام روز مشغول دست انداختن من بود،این الان اولین روزه که با همیم و ما نتونستیم با هم خوب کنار بیایم ،این برای هری لذت بخشه که روی مخ باشه ولی برای من طوری بود که با بدست اوردن هر شانسی می خواستم از دستش خلاص بشم.
- خوب من واسه الان پنج تا قانون دارم.
من اینو گفتم و انگشتامو توی مو های قهوه ایم فرو بردم
-اه،من از این عدد بدم میاد
هری غرغرکنان اینو گفت
-من اهمیتی نمیدم
من اینو به صورت طعنه امیزی گفتم.
-تو خیلی بدجنسی
هری اینو گفت و چشاشو چرخوند.لعنتش کنن اون همه ی روز شبیه یه بچه رفتار می کرده
-حس می کنم که دارم با یه بچه زندگی می کنم
من اینو گفتم و هری رو نگاه کردم که لیوان چایی شو از روی میز برداشت و یکم ازش چشید
-قانون اول ،قبل از اینکه وارد شی در میزنی
-اوه،شاید چون تو می خوای لباستو عوضی کنی
هری پوزخند زد
-فکر می کنم که واسه همینه
-خفه شو .چون هردوتامون باید از این قانون لعنتی اطاعت کنیم فهمیدی؟
من اینو با حالت عصبی گفتم و اون غر زد و چشاشو چرخوند
-قانون شماره ی دو خرابکاری نمی کنی یا اگه کردی خودت کسی هستی که اونو درست می کنی
-خوب که چی
من متنفرم از اینکه اپارتمان کثیف باشه و من واسه این اینو گفتم چون می دونم اون همیشه خرابکاری می کنه
-قانون شماره سه،وسایلای منو خراب نمی کنی و وارد اتاقم نمی شی وقتی من خونه نیستم
-کسی به تو گفته که من بچه ی سه ساله ام؟منظورم اینه که من خرابکاری نمی کنم
هری اینو گفت و به پایین یعنی دستاش نگاه کرد با ناراحتی و من برای اولین بار امروز خندیدم و هریم خندید و چالاش معلوم شد.
- قانون شماره چهر وقتی کلیدتو گم کردی مقصر من نیستم و من اهمیتی هم نمیدم که....
- هی این قبول نیست
هری بالا رو نگاه کرد و با عصبانیت داد زد
- گفتم که واسم اهمیتی نداره
من پوزخند زدم
- تو خیلی بدجنسی
-فقط یادت باشه که من درو باز نمی کنم
من میدونم که با هر حرفی که دارم میزنم یه شانسی میشه که دیگه اون برنگرده
-خوب چیز دیگه ای هست که من باید بدونم؟
اون به صورت طعنه امیزی پرسید و من غر زدم
-مهم تر از همه قانون شماره پنج ،دور و بر نمی چرخی فقط با لباس بوکس
-خوب تو از من می خوای که لخت با...
-یا لخت خدادادی
من حرفشو قطع کردم و اون ناله کرد
- تو نزاشتی که من تموم کنم حرفمو
این دفعه من ورقه رو برگردوندم و من الان برنده ی مسابقه ام
- تو اصلا باحال نیستی امی
من پاشدم و به طرف اتاقم رفتم
-ولی این عجیبه،منظورم اینه که امروز صبح به نظر میومد که داری از برانداز کردن من لذت میبری
اون پوزخند زد و من سرجام واستادم و برگشتم
-ببخشید؟؟
-صدامو شنیدی امی
من چند قدم به سمتش برداشتم و دهنمو باز کردم تا بهش یه چیزی بگم ولی هیچی بیرون نیومد.اونم بلند شد و چند قدم به سمتم اومدفاصلمون فقط چند اینچ بود.
-چرا اینقدر ازم بدت میاد؟
- هردومون میدونیم که تو با من چیکار کردی
من اینو گفتم و دوباره به سمت اتاقم رفتم ولی یه لحظه واستادم قبل از اینکه داخل اتاقم بشم تا قیافشو ببینم.
اون فقط ادای بی گناهارو در میاره اون خودش نیست.
-اوه،و لطفا تلوزیونو خاموش کن
من بهش لبخند زدم و درو محکم کوبیدم
من هری رو تو حال تنها گذاشتم تو سکوت فکر می کنم، امیدوارم حس گناهکارارو داشته باشه
خوب بچه ها امیدوارم از این قسمتت خوشتون اومده باشه و رای و کامنتو فراموش نکنید
YOU ARE READING
Roommates(Persian Translation)
Romanceچیکار می کنی اگه هم اتاقیت کسی باشه که بیشتر ازهمه ازش بدت میاد؟امی الان داره زندگی می کنه با دشمنش ،کسی که قلب اونو شکسته و اون ازش بدش میاد اون کسی نیست جز هری استایلز .