Roommates(Persian Translation)

chapter 7

سلام بچه ها از اونجایی که من این هفته امتحانام خیلی سنگینه این قسمتو زودتر اپ کردم امیدوارم خوشتون بیاد
..........................................................
امی

الان من و هری سر جای همیشگیمون توی حال روی کاناپه نشستیم.بعد از اینکه من لباسامو عوض کردم و هری هم همین کارو کرد.ما اینجا نشستیم و داریم خو دمونو اماده می کنیم تا همدیگرو بهتر بشناسیم و با هم یک روز رو بگذرونیم.

-انتظار داری که چیکار کنیم ؟؟چی تو ذهنته؟

من پرسیدم و هری فقط بهم لبخند زد و من فهمیدم که اون داشته فکر می کرده.

- خوب چطوره که یکم همدیگرو بشناسیم؟

هری پیشنهاد داد و من خندیدم.

- ما همین الانشم همدیگرو می شناسیم هری.

- اینو گفته بودی مثل اولین بار پس؟

من فکر کردم چرا که نه؟شاید ایده ی خوبی باشه.

- چرا از همدیگه سوال نپرسیم؟

ایندفعه من پیشنهاد دادم و اون شونشو انداخت بالا

- خوب بپرس

من گفتم ،خیلی هیجان دارم واسه این جور بازیا

- اوم،اولین چیزی که به ذهنت رسید وقتی فهمیدی که من هم اتاقیتم چی بود؟

هری به سوال خودش پوزخند زد.اون واقعا فقط می خواست بدونه که من چی دربارش فکر می کردم.

بعد از اینکه من این سوال هری رو که از من پرسید شنیدم،میدونستم که داره چه بازی رو انجام میده خوب منم می خوام که بازی کنم.

- من این طوری بودم:اه چرا اون؟اون بدترین ادمه . این چیزی بود که من فکر می کردم.

من اینو گفتم و خندمو پنهان کردم و اون اخم کرد.هری میدونه که من دارم شوخی می کنم ولی هنوزم می خواد به بازی ادامه بده.

-اوه واقعا؟

من با پوزخند سرمو به نشونه ی اره تکون دادم

- می خوای بدونی که من چی فکر می کردم؟

من سرمو تکون دادم.

- من که ازت نپرسیدم.

من بهش با نیشخند گفتم و اون بیشتر عصبی شد،حتی اگه این یه بازیم باشه اون دوست داره که ببره.اون همیشه دوست داره ببره و هیچ وقت دوست نداره ببازه ولی با من اون ادم متفاوتیه.

- خوب نوبته منه ،چرا تو دوست داری همیشه منو دست بندازی؟

-نمیدونم

اون گفت و سرشو تکون داد و یکم فکر کرد.

- من واقعا نمیدونم،ولی فکر کنم که می خوام تو رو در اخر بخندونم و وقتی من تو رو دست میندازم میدونم که تو اینکارو باحال میدونی و ازش خوشت میاد.