Chapter 18

2.2K 290 20
                                    

از دید امی

وقتی که درو روی هری باز کردم روی مبل نشستم و به یه ظرف سفید که روی دیوار بود زل زدم و به چیزیم فکر نمی کردم.بعدش خسته شدم و خواستم که یکم جابه جا شم پس رفتم سمت پنجره ای که بسته بود و رو به روی مبل بود.یه صندلی برداشتم و رو به روی پنجره نشستم و منظره رو تحسین کردم.

هنوزم به چیزی فکر نمی کردم.به خیابون نگاه می کردم ،به ماشینایی که رد میشدن،ستاره ها توی اسمون ابی پررنگ و چراغای شهر.همه جا ساکت بود و صدایی نمیومد.

من خوابالود بودم ولی نمی تونستم بخوابم چون خوابم نمی برد.چرا؟چون ذهنم پر از فکر بود.ولی چیکار می تونستم بکنم؟وقتی که فکر می کردم همه چیو فراموش کردم.اشتباه می کردم.اشتباه.

من حس کردم که هری از اتاقش اومد بیرون چون صدای هوایی رو که از اتاق خارج شدو شنیدم بعدش صدای قدماشو شنیدم.من حرکت یا حتی یه نگاهم بهش نکردم ولی متوجه شدم که یه صندلی برداشت مثل من و کنارم نشست.

-حالت خوبه؟

اون به ارومی زمزمه کرد.

-امی خواهش می کنم.

اون اینم به ارومی گفت ولی من جواب ندادم.من می خوام واسه همیشه ساکت بمونم.مثل این می مونه که می خوام تو اون لحظه منجمد بشم ولی ما همیشه به چیزی که می خوایم نمی رسیم.

-بهت التماس می کنم.هرچیزی که می خوای بگو.

اون اینو بعد از یه سکوت طولانی گفت ولی من هنوز ساکت بودم و چیزی نمی گفتم.

-من در هر صورت لایق اینم....من دوست دارم امی،همیشه خواهم داشت.

اون بلند شد و پیشونیمو بوسید وقتی که چشامو بستم حس کردم که یه قطره اشک افتاد روی گونه ی سمت چپم.

این خیلی به من ضربع میزنه .ای کاش..ای کاش منم می تونستم اینو بهش بگم.

منم دوست دارم هری.

_________

-امی فقط حرف بزن .خواهش می کنم.

نایل بهم التماس کرد و منم لبخند زدم.

-چی می خوای نایلر؟

من اه کشیدم و اون چش غره رفت.

-بالاخره تو امروز حرف زدی البته به جز گفتن سلام،چی دوست داری که بنوشید؟،روز خوبی داشته باشید و صبحتون بخیر.

من پیش خودم خندیدم.راست می گفت.از اون شب مزخرف سه هفته گذشته بود.بدترین شب زندگیم.

من اصلا حرف نزده بودم همون طور که نایل گفت.به جز اون جمله ها.هری هنوزم دست بردار نیست و سعی می کنه که با من حرف بزنه یا منو مجبور کنه که حرف بزنم ولی تنها چیزی که نصیبش می شد،شونه انداختن من به نشونه ی اره یا نه بود به عنوان جواب سوالاش.اونم برای اینکه با ادب باشم.هنوز مطمئن نیستم که ما هنوزم با هم قرار میزاریم یه نه.

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now