Chapter 23

2K 243 15
                                    

از دید هری

نور افتاب وقتی که بیدار شدم خورد توی صورتم.حس کردم دستی رو دور سینه هام و انگشتایی که تتو هامو لمس می کنه.من سعی کردم چشامو باز کنم و فقط چند لحظه طول کشید تا بفهمم چه اتفاقی افتاده.من پایینو نگاه کردم و امی رو دیدم.که توی دستام خوابیده و سرش رو سینمه و داره به خودش لبخند میزنه.

من یادم اومد که دیروز چی شده و همین باعث شد که من مثل اون بخند.من خیلی خوش حالم چون همه چیز خوبه و اتفاقی که الان افتاده رویا نیست.بلکه واقعیته.

-صبح بخیر.

من به امی گفتم و بهش با عشق نگاه کردم.اون سریعا پاشد و چش غره رفت و بعدش گونمو بوسید.

-صبح بخیر خوش هیکل.

اون چشمک زد ومن خندیدم و پشیونیشو بوس کردم.سکوت اتاقو فرا گرفته بود و امی اونو شکوند.

-تو اهنگی رو که دیروز خوندی رو نوشته بودی؟

اون بلند شد و دوباره لبخند زد و منم سرمو به نشونه بله تکون دادم.

-اره من نوشتم.

من می تونم تمام روز به اون نگاه کنم بدون اینکه خسته بشم.

-خیلی خوب و عالی بود دقیقا مثل خودت.

-و توهم عالی فرشته.

من گفتم و اون خندید.

-صدات عالیه منظورم اینه که قوی تعر و بهتر از قبلته و لیریکس اهنگ عالی بود مرسیHazz.

من به حرفاش خندیدم و دوباره بوسش کردم.

-و امیدوارم که دیشب خودمو به تو ثابت کرده باشم.

اون گفت و من خندیدم.

-اره ثابت کردی.در واقع زیادیم اثبات کردی.

ما خندیدیم و من به بغل دستم نگاه کردم تا زمانو ببینم. ساعت 12 بود و باورم نمیشه که ما اینقدر خوابیده باشیم.ما معمولا صبح زود تقریبا توی یه ساعت با هم بیدار می شدیم.

-وای باورم نمیشه ساعت 12.

-چی؟

امی با گیجی پرسید.

-الان ساعت 12.

من لبخند زدم و چشای امی گرد شد.

-لعنتی من کار دارم.چطوری اینقدر زیاد خوابیدیم؟

اون سریع بلند شد و تی شرت منو پوشید و بعد و از اتاقم رفت بیرون.اره ما اتاق منو انتخاب کرده بودیم.من بلند شدم و دوش گرفتم و حاضر شدم تا پسرا رو ببینم.من خسته شده بودم و کاریم نداشتم تا انجام بدم پس واسه ی چی اونارو نبینم؟

من بیرون اتاقم رفتم تا امی دیوونه رو ببینم که داره اپارتمانو واسه یه چیزی زیر و رو می کنه.

Roommates(Persian Translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora