Roommates(Persian Translation)

Chapter 20

از دید امی

این روزا هری خیلی عجیب و غریب رفتار می کنه و خیلی ساکته.فکر می کنم داره یه اتفاقایی می افته.تقریبا یه هفته ای میشد که من دوباره شروع کردم باهاش حرف بزنم و همه چیز خوب بود.یا اینکه می تونم بگم خوب به نظر می رسید.چیزی که خیلی دیوونم می کرد این بود که ایا من و هری هنوزم با هم قرار میزاریم یا نه؟

البته اون از روزی که من چلسی رو تو کافه دیدم یه بار ازم پرسید ولی من جوابشو ندادم.و البته من اسم چلسی و حتی خودشو واسه یه مدتیه که ندیدم.فکر کنم این نشونه ی خوبیه.در هر صورت منم می خوام از هری همین سوالو بپرسم ولی اخه زمانی که خودشمنمیدونه چطوری می تونم ازش بپرسم؟خیلی پیچیدس.

اون زمانا متفاوت بود .زمانی که ما با هم قرار میزاشتیم همه چیز ساده بود ولی الان مشکل و البته در کل اصلا اسون نیست.این بیشتر شبیه جنگ که البته به من نشون میده که اون چقدر منو دوست داره و چقدر من اونو دوست دارم.

اون داره متفاوت رفتار می کنه به چیزی داره اونو ناراحت میکنه.اگرچه که من زیاد صحبت نمی کنم ولی می خوام که بهش کمک کنم.من بهش اهمیت میدم .شاید باید باهاش صحبت کنم.

من از روی تخت پریدم و رفتم بیرون اتاقم.یه صدایی رو از سالن شنیدم که البته صدای تلوزیون بود.من رفتم سمت سالن و اونو دیدم اون خیلی جذاب بود.موهاش مثل همه بهم ریخته بود.یه شلوارک پوشیده بود و نیمه لخت بود.

من روی مبل نشستم و اون از سرجاش تکون نخورد حتی به منم نگاه نکرد.من باهاش چیکار کردم؟من سرفه کردم ولی چشای اون هنوز روی تلوزیون بود.

-سلام؟

-سلام

اون لبخند نزد و تو چشاش میشد ناراحتی رو دید.

-تو دوباره قوانینو رعایت نکردی.الان نیمه لختی.

من خندیدم

-خوش اومدی بچه ی برهنه.

من متوجه شدم که داره سعی می کنه نخنده.چرا داره اینطوری رفتار می کنه؟

-تو خوبی؟

من خیلی نگرانش بودم و اگرچه فکر می کنم دلیلشو میدونم ولی سعی کردم که مخفیش کنم.

-من خوبم.تو چته؟

اون سرشو برگردوند و به من نگاه کرد بدون هیچ حسی روی صورتش.من کلمو تکون دادم و اخم کردم.

-من کاری کردم؟

-نه.

-پس چرا اینقدر عجیب رفتار می کنی؟

من دست  به سینه واستادم و اون اه کشید.

-هیچ مشکلی نیست.تو چیزی نمی خوای؟

-هیچی نمی خوام من فقط نگرانم.

اون ابروشو داد بالا.

-در مورد؟