Chapter 24

2.2K 257 90
                                    

از دید امی

-چرا ما اینجاییم Hazz?

من با لبخند ازش پرسیدم.

-چرا؟

من تکرار کردم و اون لبخند زد.

-میدونی ما کجاییم؟

-توی کتاب فروشی قدیمی؟این طوری نیست؟

-مرسی احمق جون.

من خندیدم و اون چشاشو چرخوند با خنده.

-یادت میاد؟

-جایی که اولین بار همو دیدیم.

-اره.

اون نیشخند زد و بعد اون منو نزدیک خودش کرد با دستاش که دور کمرم بود.

-من حتی نمیدونم که ما چرا اولین بار اینجا بودیم.

من گفتم و گونشو بوس کردم.

-چی؟این عجیبه که یه پسر بیاد تا کتاب بخره؟

-نه عجیب اینه که پسری که از تو خوشش میاد بیاد اینجا تا کتاب بخره.تو یه ادم کله خر بودی اینو که میدونی؟

اون بلند خندید به خاطر تشبیهی که کردم و چالاش معلوم شد.من لبخند زدم و میدونم که اون ماله منه فقط من.

-حقیقت اینه که من داشتم تقیبت می کردم.

چشام گرد شد.

-من فقط نمی خواستم نشون بدم که من چقدر تورو می خوام و ازت خوشم میاد.

-تو بهترینی هری .دوست دارم.

من رفتم جلو تا بوسش کنم ولی بعدش کشیدم کنار و رفتم تو مغازه.من رفتم ئاخل و دقیقا همون کتابفروشی قدیمی بود.من هری رو اینجا دیدم.چند سال پیش.ولی من شک دارم که اینجا اولین بار دیده بودمش ولی میدونم اولین باری که باهاش حرف زدم اینجا بود.

من رفتم سمت قفسه کتابایی با موضوعات مختلف و بهشون نگاه کردم.من حس کردم دوتا دست دور کمرم حلقه شد و هری سرشو گذاشت روی شونم.من فقط لبخند زدم و احساس کردم اونم لبخند زد.ولی ما یک کلمه هم حرف نزدیم.اون تو همون موقعیت موند و نگاه کرد به جایی که من داشتم نگاه می کردم.

-منم دوست دارم امی.

اون تو گوشم زمزمه کرد و من لبخند زدم.من برگشتم تا باهاش رو به رو بشم ولی من اونو خیلی اروم به سمت قفسه کتابها هل دادم و اون نیشخند زد.

-بیا اینجا یه خاطره قشنگ دیگه بسازیم.

اون به من نزدیک شد ولی ایندفعه من بر نگشتم.اون منو با وسوسه بوسید و بعدش منو نفس نفس زنان ول کرد.

-من می خوام بقیه ی زندگیمو با تو بگذر....

_____________________-

-بیدار شو.

من چشامو سریع باز کردم و نایلو دیدم که داره منو تکون میده.

-چی...چی شده؟.من ....من کجام؟

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now