Chapter 5

4.8K 497 27
                                    

سلام بچه ها از اونجایی که فردا امتحان دارم این قسمتو به جای سه شنبه امروز اپ کردم امیدوارم خوشتون بیاد

.......................................

امی

هری منو گیج می کنه ، من خیلی سوپرایز شدم وقتی اونو بعد از مدت طولانی دیدم ولی دیدنش دوباره منو گیج کرد.هم واسم چیز خوبی بود و هم بد در یک زمان . ازم نپرسین چطوری یا چرا چون من هیچ جوابی ندارم ولی همونقدر که بدم میاد تا بپذیرم که بعضی اوقات واقعا خوشم میاد تا با اون باشم و وقتمو باهاش بگذرونم اگرچه ما همش در حال جنگیدن و سر به سر هم گذاشتنیم همه وقت.و در حقیقت این باحاله.

زندگیم خیلی خسته کننده بود فبلا :رفتن به کافه ،کار کردن ،رفتن به خونه،خوردن ،خوندن کتاب ،تلوزیون نگاه کردن و بعدش خوابیدن .دوباره اینکارارو انجام دادن،این فقط یه کار روتین و خسته کننده بودولی با هری من مشتاقم تا وقتمو با اون بگذرونم . اون منو عوض می کنه و این همون چیزیه که منو می کشه تا قبولش کنم.

شیفت من دیگه تقریبا تموم شده ،من توی یک کافه ی کوچیک کار می کنم لذت میبرم که اینجا کار کنم چون بهش عادت کردم.من تموم روزو اینجا کار می کنم و عاشق کار کردنم.

-ببخشید

من یه صدای کلفت با لحجه ی بریتانیایی شنیدم و فکر می کنم بدونم که مطلق به کیه.به بالا نگاه کردم و چشام گرد شد.داری با من شوخی می کنی؟؟

هری پوزخند زد اونم سوپرایز شده بود و البته خوشحال.

-تو اینجا چیکار می کنی؟

من ازش اروم پرسیدم چون نمی خواستم توجهات رو به خودم جمع کنم و کارمو از دست بدم.

- خوب من داشتم میومدم اینجا تا یه نوشیدنی بگیرم و الانم تورو اینجا پیدا کردم.

اون با خنده گفت و من ابروهامو دادم بالا چون قانع نشدم.

- خوب پیدات کردم در حال کار کردن!!!

هری اینو پرسد با حالت گیج.اون داره منو اذیت می کنه یا یه چیزی مثل این؟؟منظورم اینه که چرا نمی تونه باور کنه که من اینجا کار می کنم؟؟

-چی؟تو دوست نداری من اینجا کار کنم؟؟

من چشامو چرخوندم و به سینه هام نگاه کردم و چشای اون گشاد شد و سرشو تکون داد.

- نه نه نه !من فقط-همیشه دوست داشتم یه جایی مثل کافه کار کنم

هری اینو با لبخند گفت و من به دستام نگاه کردم و لبخند زدم ولی سریع قایمش کردم وقتی متوجه شدم که اون هنوز جلوم واستاده.

این عجیبه هری هیچ وقت اینو بهم نگفته بود در واقع من از یک ساله پیش اینجا شروع به کار کردم.

- خوب چی دوست داری بخوری هری؟؟

اون پوزخند زد و جواب منو نداد. من چیزه بدی گفتم؟

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now