Chapter 26

1.9K 212 47
                                    

سلام ببخشید که این قسمتو دیر اپ کردم قبل از خوندن داستان باید بگم که از همه بابت رای و کامنتای قشنگشون تشکر کنم و اینکه قسمت بعد اگه خدا بخواد اخرین قسمته و این قسمتم یکم با دقت بخونین چون یکم گیج کنندس.

×Pardis×

......................................................................

از دید امی

من واسه ی هری احساس تاسف کردم .خیلی باور اینا سخته.منظورم اینه که من به هری برگشتم به خاطر یک خواب؟البته من به خاطر اینکه اون به من اعتماد نداره هم ناراحتم.اون فکر می کرد من می خوام قلبشو بشکنم.اون فکر می کرد که من می خوام ازش انتقام بگیرم.من حتی به این فکرم نکرده بودم.منظورم اینه که فایدش چیه؟من دوسش دارم و این کار نه تنها به اون بلکه به منم ضربه میزنه.

شاید من یه شروع تازه می خوام ،یه زندگی جدید و می خوام همه چیزو با اون انجام بدم.بهترین لحظات رو با هم تقسیم کنیم و حتی لحظات بد رو.ولی ایندفعه این یه خواب و رویا نیست.من هنوز نمیدونم که چرا در مورد هری خواب دیدم و دقیقا اونا توی همون روز ملاقات کردم.شاید این یه نشونس.

یا شایدم چون من اونو این روزا بیشتر به یاد میارم نسبت به قدیما.هفته ی پیش وقتی من داشتم کار می کردم یه پسر وارد کافه شد که منو یاد هری انداخت.چشمای سبز،همون استایل و موهای بلند ولی هیچکس هیچوقت نمی تونه جای هری رو بگیره.

-امی؟

من سرمو تکون دادم و به اون نگاه کردم.وقتی چشمای من به چشمای اون برخورد کرد باعث شد که من لبخند بزنم و در اخر من تونستم دوباره اون چشای عالی و بی نظیرو دوباره ببینم.

-چی شده؟

من اه کشیدم و اون با ریشه ی موهای من شروع کرد به بازی کردن زمانی که توی چهرش میشد نگرانی رو دید.

-میدونم که منو باور نمی کنی.

اون حتی یک کلمه هم نگفت ولی گوش میداد.

-ولی قسم می خورم این واقعیته من دروغ نمی گم.

-من دوست دارم امی.

-و منم تورو دوست دارم هری و هیچ وقتم از دوست داشتنت دست نکشیدم نمی خوام دروغ بگم ولی وقتی تو رفتی تو فکر انتقام بودم و حتی  زمانی که ما تو کافه همدیگرو دیدیم ولی......

من حرفمو قطع کردم و یه نفس عمیق کشیدم.من عصبانی بودم و نگران از اینکه شاید اون دوباره منو تنها بزاره.من زمانی که اون منو ترک کرد بدترین روزا رو داشتم.من به اون احتیاج داشتم ولی هیچ کاری نمی تونستم بکنم و هیچیم نمی تونستم بگم.

-ولی چی؟من دارم گوش میدم عشقم.

اون چشاش گرد شد وقتی متوجه شد که چشمای من قرمز شده.من جلوی اون شکسته شده بودم.(منظورش اینه که زده بود زیر گریه)

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now