هری
من به شدت حسودی میکنم اینو قبول دارم.معلومه که اون هیچوقت عاشقم نمیشه،اون اینو نگفت وقتی ما با هم قرار گذاشتیم پس چرا من باید فکر کنم اون منودوست داره در حالی که اون فکرمیکنه ما فقط دوستیم با هم.من به نایل حسودی میکنم.من مثل اون چشای آبی ندارم،من بلوند نیستم،من لهجه ی ایرلندی اونو ندارم و من نمی تونم دوست امی باشم.من به اون آسیب رسوندم و الان حقمه اینطوری بشم.
من میدونم اون داره سعی میکنه دلیل این که چرا من دوستیمونو تموم کردم بفهمه و ازاین میترسم که اون دلیلشو بفهمه من میدونم مردم میگن که دلیل مسخره ایی بوده و من یه احمقم،اما همونطور که قبلا گفتم من بد بودم.من داشتم اونو عوض میکردم تا یه دختر بد مثل خودم باشه و من از این متنفر بودم.قسمت خودخواه من،منو برگردوند و من سر این که امی رو دوباره بدست بیارم تسلیم نمیشم.اون یه چالشه، و سخت هم هست،این آسون نیست که دل اونوبدست بیاری.
من دستمال سرمو برداشتم و پوشیدمش،من برای پارتی لویی آماده بودم.از اتاقم اومدم بیرون و رفتم به اتاق امی،در زدم و چند ثانیه صبر کردم. در باز شد و امی رو که دستمال سر مشکی ای رو که بهش داده بودم پوشیده بودو دیدم.
من نیشخند زدم و اون با خوشحالی خندید.
-چطورم؟
اون به دستمال سرم اشاره کرد اون مثل همیشه زیبا به نظر میرسه.اون شبیه من لباس پوشیده بود که این بامزه است .من یه تیشرت پلان سفید وشلوار جین مشکی تنگ و یه دستمال سر و بوت های قهوه اییم رو پوشیدم.اونم عین من همونا روپوشیده بود فقط تیشرتش فرق داشت
چیزی که اون نمیدونه اینه که من متنفرم بقیه لباسامو بپوشن ولی من عاشق اینم که اون لباسامو بپوشه.این فرق داره.وقتی ما با هم قرار میذاشتیم من همیشه خوشم میومد که اون لباسامو میپوشیداون تو لباسای من زیادی جذاب به نظر میاد.من بهش خندیدم و به لباسام اشاره کردم.اون متوجه شد ما عین هم لباس پوشیدیم و چشمک زد.من بلندتر خندیدمو اونم بهم ملحق شد .
-خب،من جذاب به نظرمیام.
اون سرشو تکون داد
-خب،تو جذابتری
من گفتمو اون خندید و من بهش چشمک زدم.
-مرسی،آم میشه بریم؟
من سرمو تکون دادم و از خونه اومدیدم بیرون و به طرف ماشین من رفتیم.من درو واسش باز کردم،اون لبخند زد و از من تشکرکرد.من به طرف صندلی راننده رفتم و ماشینو روشن کردم.تو سکوت رانندگی می کردم.امی داشت ازپنجره بیرونو نگاه میکرد،فکر کنم حوصلش سر رفته،آخه مسیر یه ذره طولانی شده.
- تو آهنگ خوبی نداری واسه گوش دادن بهش؟
اون با ناله گفت و سکوت بینمونو شکست.من سرمو تکون دادم و اون داشبوردو گشت،بعد یه چیزی رو تو دستش دیدم.من حواسم نبود چون داشتم رانندگی میکردم.اما بعد آهنگ شروع شد.من متوجه شدم چه آهنگی داره پخش میشه و به امی لبخند زدم (the city ازthe 1975)
YOU ARE READING
Roommates(Persian Translation)
Romanceچیکار می کنی اگه هم اتاقیت کسی باشه که بیشتر ازهمه ازش بدت میاد؟امی الان داره زندگی می کنه با دشمنش ،کسی که قلب اونو شکسته و اون ازش بدش میاد اون کسی نیست جز هری استایلز .