Chapter 25

1.8K 202 15
                                    

متاسفانه من فکر کردم که کتاب تموم شده چون خود نویسنده نوشته بود که تموم شده ولی دوباره چند روز پیش قسمت جدیدو اپ کرده منم گذاشتمش

..............................................................

از دید هری

-دوست داری هم اتاقی من بشی؟

امی اینو با خنده پرسید و من از سوالش جا خوردم.

زمانی که داشتم دنبالش می کردم فکر می کردم اون از من متنفر میشه و با من حرف نمیزنه یا شایدم منو بزنه و بهم محل نده ولی اون منو سریع بخشید و منو بوسید و اعتراف کرد که منو دوست داره.من در کل ناراحت نیستم ولی چی باعث شد که اون نظرشو تموم کنه؟

از زمانی که با هم بهم زده بودیم یک سال می گذشت و هر دختری تو این زمان دیوونه میشد.من حتی دلیلشو به امی نگفته بودم و الان اون می خواد تا من با اون زندگی کنم؟چی این یه رویاست؟

یا شایدم داشت نقش بازی می کرد که انتقامشو بگیره؟من الان می ترسم.

-هری تو جواب منو ندادی.

من سرجام واستادم و برگشتم که رو در روی امی شم.

-امی میدونی که چی داری میگی؟انگار که منظوری نداری از این کارت؟

اون خندید.

-اوم اره.این چه مشکلی داره؟

-من دارم فکر می کنم که چی نظر تورو راجع به من عوض کرد؟

من ابرومو بالا انداختم.

-من فکر می کردم از من متنفری.

-بیا در مورد اون حرف نزنیم خواهشا.

-یعنی من فکر می کردم که هیچ وقت بهم یه شانس دوباره نمیدی.من فکر می کردم تو منو میزنی یا بهم محل نمیزاری ولی این طوری نبود.تو بهم یه شانس دیگه داری بدون اینکه حتی بهش فکر کنی.

-چی.......تو از من یه شانس دیگه نمی خواستی؟

اون خندید.

-من شوخی نمی کنم امی.

اون به من با تعجب نگاه کرد.

-داری با من بازی می کنی؟

-چی؟

-می خوای ازم انتقام بگیری؟

اون به صورت طعنه امیزی لبخند زد و سرشو تکون داد.

-لطفا امی با من بازی نکن.من قبلا باهات بازی نمی کردم و دلیلشم همونی بود که گفتم.من ترسیده بودم و به خاطر کاری که کردم معذرت خواهی هم کردم.ولی قلبمو نشکون چون میدونی که نمی تونم طاقط بیارم.

من تاکید کردم روش .شاید قوی به نظر برسم ولی اون نقطه ضعفمه.

-چی؟من یعنی اینقدر بدم؟

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now