Chapter 19

2.1K 289 37
                                    

از دید هری

چرا همه چیز اینقدر پیچیدس؟ اوه صبر کن می توست اسونتر باشه اگه چلسی وجود نداشت.از کدوم گوری میدونست که امی کجا کار می کنه؟و من مطمئنم که این دفعه کار هیچ کدوم از پسرا نبوده چون اونا نمیدونن امی کجا کار می کنه.

من ازش متنفرم.در واقع این به خاطر دوست داشتن من نیست.اون منو دوست نداره ،اون فقط خودشو دوست داره و فقط می خواد بازی رو ببره،بازی که توسط هیچ کس به غیر از خودش انجام نمیشه.اون یه احمقه ولی همزمان باهوشم هست.

ولی من احساس گناه می کنم و ناراحتم برای امی.من دوسش دارم ولی چند هفته ی گذشته بدترین هفته های عمرم بودن.من صداشو تو این مدت زیاد نشنیدم که این منو دیوونه می کنه.من بهش نیاز دارم،نیاز دارم صدای زیباشو بشنوم و می خوام اونو خوش حال ببینم.

امیدوارم بهم یه شانس بده که همه چیز رو که می خواد بدونه  واسش توضیح بدم ولی با وجود چلسی همه چیز خراب میشه.من نمیدونم چرا امی به چلسی این شانسو داد که صحبت کنه؟من فکر می کردم حتما چلسی رو میزنه  و اینکه چرا اصلا به حرفاش گوش داد؟

امی فقط و فقط باید به من گوش بده.اون باید منو باور می کرد و بهم ایمان میداشت.من هیچ وقت دوباره بهش دروغ نمی گم.من باید اینارو از اول بهش می گفنم.

من باید بهش اینارو از اولین باری که چلسی بهم زنگ زد بهش می گفتم وقتی که اون گفت می خواد منو توی اپارتمانش ببینه و همه چیزای دیگرو.اوه و چلسی خیلی هرزس.

الان من تو اتاقم نشستم و دارم به این فکر می کنم که چطوری می تونم امی رو دوباره بدست بیارم؟من از پسرا پرسیدم و اونا کمکم نکردن چون اونا امی رو خوب نمی شناسن.ولی من اونا رو به خاطر اهمیت دادن به امی ستایش می کنم.

بعد از مدتی که فکر کردم یه ایده به ذهنم رسید.خوب من باید از یکی کمک بگیرم.فقط امیدوارم که این دفعه چیزی اشتباه پیش نره چون این ادم اخرین نفریه که می تونم بهش فکر کنم.

من ژاکتمو پوشیدم و به بیرون از خونه رفتم.من امی رو تو اشپزخونه دیدم که واستاده و داره اب می خوره.خدای من یعنی من می تونم تموم روز اینجا بایستم و اونو نگاه کنم؟نه هری تو نمی تونی.الان باید روی ایدت برای دوباره بدست اوردن امی تمرکز کنی.

-سلام

من لبخند زدم و وارد اشپزخونه شدم.من روی صندلی نشستم و اونم همین کارو کرد.اون یکم لبخند زد و شونه هاشو بالا انداخت.

-سلام هری

وای اون بالاخره صحبت کرد.

شاید امروز قرار روز خوبی باشه.البته امیدوارم.

-خوب من واسه یه مدت کوتاه دارم میرم بیرون...چیزی لازم داری تا من واست بخرم؟

من همیشه اینو ازش می پرسم تا بفهمه که بهش اهمیت میدم و واقعانم همین طوره.

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now