Chapter 12

2.9K 367 53
                                    

از دید امی

-امی امی صبر کن.

من واستادم و به طرفش برگشتم.هری با نگرانی به سمتم اومد.من به زور لبخند زدم.

-سلام هری

-من معذرت می خوام برای...

-برای چی؟؟

من با خنده پرسیدم و اون اخم کرد.

-برای چیزی که اونجا دیدی.

من پیش خودم خندیدم

-چیزی که من دیدم این بود که تو داشتی با یه دختر حرف میزدی و این به من هیچ ربطی نداره(اره جون عمت برای همین عصبانی شدی؟؟)، تو هرکاری رو که بخوای می تونی انجام بدی.

اون ابروهاشو داد بالا و پوزخندزد .این واقعیته به من هیچ ربطی نداره که چیکار می کنه.اون کاریو کرد که می خواست چون من دوست دخترش یا هیچ چیزیش نیستم.

-واقعا؟؟

اون پرسید و به من نزدیک تر شد .من چند قدم به عقب برداشتم و سرمو به نشونه ی بله تکون دادم.

-پس چرا رفتی وقتی که منو با اون دیدی؟

-چون من می خواستم.چیه؟من نمی تونم هوای تازه استشمام کنم؟به علاوه تو میدونی که من از پارتی خوشم نمیاد.

این یه فکته دیگه از من ،اونم اینه که من از پارتی خوشم نمیاد ولی من با اون اومدم چون اون ناراحت بود و ازم خواسته بود که باهاش بیام.

-پس واسه چی اومدی؟

-چون تو ازم خواستی و ناراحت بودی منم گفتم چرا که نه.

اون سرشو تکون داد و خندید.

-میدونی چیه من تسلیمم.

من بهش با تعجب نگاه کردم.منظورش از من تسلیمم چیه؟؟

-من سعی کردم که بهت نزدیک بشم و با تو توی همه چیز موافقت کنم و من دوستت شدم درصورتی که هردومون میدونیم ما نمی تونیم با هم دوست باشیم امی.

اون اینارو با عصبانیت گفت.

-بله ما هیچ وقت با هم دوست نبودیم و دوست نمی شیم تا وقتی که تو یه چیزی بیشتر از اینکه با هم فقط یه دوست باشیمو بخوای.،هری.

-پس تو چرا فقط بهم اعتماد نمی کنی؟

اوم پرسید و من خندیدم.فکر کنم هردومون میدونیم که چه اتفاقی افتاد دفعه ی پیش که من بهش اعتماد کردم.

-چون دفعه ی پیش که بهت اعتماد کردم تو قلبمو شکوندی.

اون هیچ چیزی نگفت در مقابل برای همین من ادامه دادم.

-تو ازم می خوای که بهت بگم همه چیز خوبه و من دوباره دوست دارم؟

چشاش گشاد شد.

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now