Chapter 15

2.5K 305 15
                                    

از دید امی

-من بازش می کنم

من به هری گفتم و رفتم سمت در تا بازش کنم.داشتم فکر می کردم که اون دختره کی بود.هری منو دنبال کرده بود و کنار من واستاده بود وقتی من درو باز کردم یه دختر بلوند با یه نیشخند رو لباش اشکار شد.این دیگه چه خری؟

-سلام هری

-چلسی؟

اون با حالتی متعجب پرسید.چلسی؟چرا این اسم انقدر اشناس، واستا ببینم این مگه اسم دوست دختر قبلیه هری نیست که داشت باهاش تو مهمونی حرف میزد؟اون اینجا چیکار میکنه؟از ما چی می خواد؟

-سلام عزیزم

اون گفت و رو به هری کرد و منم به هری نگاه کردم و اون سرشو تکون داد.

-تو اینجا چیکار می کنی؟

هری ازش پرسید و اون یه قدم اومد داخل"واقعا مثلا من اینجا واستادم"حداقل من اینطور فکر می کنم.من حتی یه کلمه هم حرف نزدم فقط منتظر شدم تا چلسی یه چیزی بگه.

-تو فراموش کردی؟

اون از هری پرسید و هریم ابروهاشو داد بالا.اون به منو هری نزدیک شد.

-تو قرار بود منو توی اپارتمانمون ملاقات کنی.

-خوب که چی؟

من بالاخره حرف زدم.من به هری نگاه کردم که شوکه شده بود.اون ابروهاشو داد بالا و سرشو به نشونه ی منفی تکون داد برای من.

-امی بزار برات توضیح بدم.

-نه بزار من برات توضیح بدم.

من به چلسی نگاه کردم و اون نیشخند زد.

-اون به من زنگ زد و گفت که میاد تا منوببینه و منم قبول کردم و بعدش گفت که باید صبر کنم تا تو خوابت ببره و بعدش میاد و بعدشم دیر کرد و منم نگرانش شدم ،خیلی نگرانش شدم.

من یه لبخند الکی به چلسی زدم.

-اوه واقعا؟پس خوش به حالت چلسی.

من گفتم و می خواستم که خفش کنم ولی اون بازم خودشو مظلوم جلوه داد.

-تو اسممو میدونی؟اون بهت گفته که توی پارتی از من خواهش کرد که دوباره با هم باشیم؟

وای من الان نمیدونم که چه اتفاقی داره می افته فقط میدونم که اون داره دروغ میگه و من مطمئنم که داره دروغ میگه چون هری به اون زنگ نمیزنه درسته؟

-اره گفته و منم امی هستم.

اون با سرش تاکید کرد و لبخند زد.

-بله میدونم اون درباره ی تو به من گفته عزیزم

منم مثل خودش ایندفعه ادای مظلومارو در اوردم.

-صبر کن پس حتما بهت گفته که من دوست دخترشم و اون تمام این مدت داشته فکر می کرده که چرا با تو بهم زده؟

Roommates(Persian Translation)Where stories live. Discover now