پارت ۱۲

648 189 223
                                    

خوشگله قبل خوندن یه ووت بده
شرط آپ بعدی ۷۵ ووت😍
با نوازش های عجيب غریب ییبو از خواب بیدار شد اما هنوز غلبه بر خواب برايش سخت بود

" پاشو نخواب من تصميمات جدید گرفتم "

دست آخر مجبور شد چشمانش را باز کند " جانم "

خم‌ شد و گوشه لب جان را گاز گرفت  " می خوام دکور خونه رو عوص کنم یه جورایی از اینکه اون عنتر  بیشعور خونمو درست کرده حالم بده "

جان نگاهش را به پسرک داد " چقدر تو پرویی "

ییبو همان طور عریان از تخت خارج شد و به‌ سمت کمد لباس هایش رفت

......

ساعت دو بعد از ظهر بود و جان دلش می خواست گریه کند
تقریبا ییبو همه ی خانه را بهم ریخته بود اما به شکل عجیبی خیلی زیبا تر از آن چه که کانگ چیده در آمد

" بیا اینجا ببین کج نیس؟"

جان با چشمان خسته از جا بلند شد " ییبو لطفا "

اما خب ییبو که نمی فهمید

با دیدن ییبو در آن ارتفاع خون در رگ هایش یخ بست " دی...."

ییبو هم ترسيده بود مثل  اینکه زیرا با صدای لرزان جیغ کشید "من نمی تونم بیام پايين "

سرش به سر می خورد و واقعا چه کاری با لوستر داشته است ؟

جان ترسيده تر از او بود " چی کار کنم"

اما پیش از آن که جان حتی فرصت فکر کردن داشته باشد ییبو خودش‌ را رها کرده بود و در آغوش جان سقوط کرد

یک سقوط عادی ؟
نه !!!

جان دیشب چه چیزی بر تن داشت؟
همان مایو شل ....

درحالی که دستش را به مایو جان گرفته بود آن را تا نيمه پایین کشیده بود و خیلی اتفاقی لب های جان را لمس کرد

جان همانند برق گرفته ها او را هل داد و در حالی که با یک واکنش سریع لباسش را درست می کرد با ترس و وحشت به ییبو خيره بود "چی کار کردی؟"

" افتادم "

جان مبهوت سر تکان داد

"شلوارتو کشیدم پايين؟"

جان دوباره سر تکان داد

" آهان اینو " خم شد و دوباره لبش را روی لب جان کشید  "می گی "

جان وحشت زده سرش را عقب‌ کشید

ییبو خیلی شیطان تر از آن چیزی بود که کسی فکر کند " چیه چون دوستش داری زبونت بند اومده؟"

جان مثل کسی که سقوط کرده باشد از جا بلند شد و با قدم های نا مطمئن خودش را به اتاق رساند

" من ، من یکم حالم خوب نیست". در اتاق بسته شد!

قصد نداشت از ییبو پرسد دست و پایش درد گرفته یا نه؟!
پوزخند دردناکی زد
بالاخره که نباید فراموش می کرد او سرباری بر خانواده شیائو و جان بود

موزیسین Where stories live. Discover now