خوشگله قبل خوندن یه ووت بده
شرط آپ بعدی ۷۵ ووت😍
با نوازش های عجيب غریب ییبو از خواب بیدار شد اما هنوز غلبه بر خواب برايش سخت بود" پاشو نخواب من تصميمات جدید گرفتم "
دست آخر مجبور شد چشمانش را باز کند " جانم "
خم شد و گوشه لب جان را گاز گرفت " می خوام دکور خونه رو عوص کنم یه جورایی از اینکه اون عنتر بیشعور خونمو درست کرده حالم بده "
جان نگاهش را به پسرک داد " چقدر تو پرویی "
ییبو همان طور عریان از تخت خارج شد و به سمت کمد لباس هایش رفت
......
ساعت دو بعد از ظهر بود و جان دلش می خواست گریه کند
تقریبا ییبو همه ی خانه را بهم ریخته بود اما به شکل عجیبی خیلی زیبا تر از آن چه که کانگ چیده در آمد" بیا اینجا ببین کج نیس؟"
جان با چشمان خسته از جا بلند شد " ییبو لطفا "
اما خب ییبو که نمی فهمید
با دیدن ییبو در آن ارتفاع خون در رگ هایش یخ بست " دی...."
ییبو هم ترسيده بود مثل اینکه زیرا با صدای لرزان جیغ کشید "من نمی تونم بیام پايين "
سرش به سر می خورد و واقعا چه کاری با لوستر داشته است ؟
جان ترسيده تر از او بود " چی کار کنم"
اما پیش از آن که جان حتی فرصت فکر کردن داشته باشد ییبو خودش را رها کرده بود و در آغوش جان سقوط کرد
یک سقوط عادی ؟
نه !!!جان دیشب چه چیزی بر تن داشت؟
همان مایو شل ....درحالی که دستش را به مایو جان گرفته بود آن را تا نيمه پایین کشیده بود و خیلی اتفاقی لب های جان را لمس کرد
جان همانند برق گرفته ها او را هل داد و در حالی که با یک واکنش سریع لباسش را درست می کرد با ترس و وحشت به ییبو خيره بود "چی کار کردی؟"
" افتادم "
جان مبهوت سر تکان داد
"شلوارتو کشیدم پايين؟"
جان دوباره سر تکان داد
" آهان اینو " خم شد و دوباره لبش را روی لب جان کشید "می گی "
جان وحشت زده سرش را عقب کشید
ییبو خیلی شیطان تر از آن چیزی بود که کسی فکر کند " چیه چون دوستش داری زبونت بند اومده؟"
جان مثل کسی که سقوط کرده باشد از جا بلند شد و با قدم های نا مطمئن خودش را به اتاق رساند
" من ، من یکم حالم خوب نیست". در اتاق بسته شد!
قصد نداشت از ییبو پرسد دست و پایش درد گرفته یا نه؟!
پوزخند دردناکی زد
بالاخره که نباید فراموش می کرد او سرباری بر خانواده شیائو و جان بود
YOU ARE READING
موزیسین
Fanfictionژانر = ییبو تاپ تفاوت سنی ۹ سال ییگا و سوان بیست سال پیش عاشق هم بودن اما عشقشون ممنوعه بود ولی الان جان و ییبو پسراشون دوباره تو راه عاشقی هستن...جان بیست ساله و ییبوی يازده ساله با هم همخونه میشن و کی می تونه ثابت کنه ییبو از جان به اندازه صد سال...