" دلم می سوزه "
درست مثل بچه های چهار ساله نق زده بودمرد را در آغوش اش نشاند و بوسه ای به پیشانی اش زد " پسر چهار ساله م حالش خوبه؟"
جان بق کرده با لب های برچيده سر تکان داد" دلم می سوزه"
ییبو با سوظن نگاهش کرد
" چی خوردی؟" و نگاهش را به میز داد
غذای تند!" تو تازه از بیمارستان نیومدی؟"
غرغر کرد" دلم می خواد بمیرم"
ییبو با لذت او را بوسید و بویید " عزيزم این جوری نگو "
" من عزیزت نيستم
دختر پارک عزیزته"قهقهه ییبو به هوا رفت " قبول کن اگر می فهمیدی نمی گذاشتی"
پرخاشگری کرد " معلومه نمی گذاشتم دست تو دست یه دختره ی عوضی باشی
مشخصه ده بار باهاش این طرف اون طرف رفتی
بوسیدیش ییبو آره؟" انگار که تازه حقیقت را به یاد آورده باشد فریاد کشید " ییبو چه طور تونستی؟" و صدايش رفته رفته تحلیل رفت" عزیزم آروم باش
باور کن چیزی نبود
من فقط داشتم مدرک جمع می کردم همین "" چطوره که کانگ خودش نرفت جلو؟
واسه چی تو رو فرستاد"لب های بازیگوش اش را شکار کرد و بوسید " آه مزه ی چی می دی؟ آلبالو؟"
" نوشیدنی آلبالو خوردم "
لیسی به لب های براق اش انداخت " من برای لبای آلبالویت جون می دم "
ضربه ای به شانه اش زد " زودی باش بهم بگو چرا خودش نرفت؟
چرا به من خبر ندادی؟
با دختره چی کار کردی؟
کجا رفتی؟
چند بار بغلش کردی؟
سريع وانگ ییبو" و اخم هايش را در هم کشید" خودش نرفت چون همه از رابطه عمیق شما دو نفر خبر دارن ، کسی نیست که رابطه دوستانه شما دوتا برادر رو نشناسه
منم که تقريبا همه می دونن به زور اومدم کره پس درستش این بود که من برم جلو
به تو نگفتیم چون اصلا نمی تونستی بپذیری من با دخترها حتی چت کنم چه برسه برم بيرون
با دختره کاری نکردم، یه سه چهار بار رفتیم بيرون در حد خر کردنش باهم حرف زدیم
اون رابطه عاشقانه نمی خواست ، بیشتر دنبال نوتی بود که نوشتی منم دنبال اطلاعات جمع کردن بودم
هیچ باری بغلش نکردم
بغلم فقط واسه تو درست شده ، اصلا بغلم مگر واسه منه؟ اون مال توعه"جان با حرص زانویش را به سینه ییبو زد " ازت متنفرم"
مرد دیگر فشار دست هایش را بیشتر کرد" ببخشيد عزيزم
راستی با مامان صحبت می کنی؟.
نگرانت بود"" اومم
موبایلتو بده بهش زنگ بزنم" و بی اجازه موبایل را از جیب ییبو در آورد
به محض اینکه صفحه گوشی را روشن کرد با عکس عجیب غریب خودش روبرو شد و جیغ بنفش کشید " کشتمت ییبو "
YOU ARE READING
موزیسین
Fanfictionژانر = ییبو تاپ تفاوت سنی ۹ سال ییگا و سوان بیست سال پیش عاشق هم بودن اما عشقشون ممنوعه بود ولی الان جان و ییبو پسراشون دوباره تو راه عاشقی هستن...جان بیست ساله و ییبوی يازده ساله با هم همخونه میشن و کی می تونه ثابت کنه ییبو از جان به اندازه صد سال...