تمام طول جشن از کنار ییگا تکان نخورده بود و با نگاه شيشه ایی نظاره گر دیگران بود..." احساس می کنم حالش خيلی بده...درست مشخصه که به زور آوردنش "
کانگ بی خيال جام شرابش را سر کشید " به چپت باشه "
جان با چشمان حرصی نگاهش کرد "من نمی توتم به ییبو بی توجه باشم تو اینو نمی دونی؟"
کانگ با چهره ایی در هم از جان رو گرفت
صحبت کردن با جان شبیه به شکستن تخم مرغ در یک دیگ بزرگ سی کیلویی بود ، درست همان قدر بی اهمیتییبو تنها خنده هایش را خرج یین می کرد که با مهر مادرانه دستش به دور کمر او حلقه شده بود
"اون جا خوب غذا می خوردی؟" یین با نگرانی از پسرک مرد شده می پرسید
قهقه ایی زد ، آهسته..."معلومه که خوب غذا می خوردم...من خودم در الویتم "
یین از هر حرکت او شاد می شد، مهم نبود چه کند
کانگ خيلی سعی می کرد به روی خودش نیاورد اما این برادر احمق اش نمی گذاشت او بیخیال باشد
جام را محکم روی میز کوبید و دست برادرش را کشید و به سمت آن ها رفت
" خب پسر کوچیکه چه خبرا؟"
ییبو با تعجب به مرد عصبی نگاه کرد
هر جور که فکرش را کنی ییبو باید عصبی بود
این ییبو بود که از خانه و زندگیش بیرون کشیده شده بود
ییبو بود که از شغلش دست کشیده بود
ییبو بود که هزار بلا ی آسمانی به سرش نازل شده بود تنها به دلیل اینکه جان دلتنگ است!
دلیلی مسخره تر از این هم می شد؟سرش را مایل کرد و نگاهی کج شده و سر شار از تمسخر حواله کانگ نمود " اوه شت ...آروم باش بزرگه " پوزخندی زد و از آن ها روی برگرداند
جان احساس می کرد همه ی نگاه ها به سمت آن ها روانه است...خیلی نا محسوس دست برادرش را لمس کرد "هیونگ!"آرام زیر لب زمزمه کرد
کانگ از خشم دندان هایش را روی هم کشید، با عصبانیت دستش را از دست جان بیرون کشید و زیر لب فحشی نثار ییبو کرد
ییبو پوزخند زنان به او خيره بود
این خانواده همیشه برای نابود سازی او آمادگی داشتبالأخره پس از گذشت دو ساعت طولانی به انداره دو ماه جشن پايان يافت ، جشنی که برای ییبوی درون گرا زیادی حوصله سر بر بود
ییبو با خیال راحت نفسی بيرون داد ، جشن تمام شده بود و او از دست خانواده شیائو و همه ی افراد حاضر راحت می شد اما زهی خيال باطل
طوفان به پاشده قصد فرو کشی نداشت و به همین ترتيب همه در آن هتل کوچک جا گیر شدند
این پا و آن پا کردن را رها کرد
" عمو" با صدای آهسته ایی کنار گوش ییگا زمزمه کرد
ŞİMDİ OKUDUĞUN
موزیسین
Hayran Kurguژانر = ییبو تاپ تفاوت سنی ۹ سال ییگا و سوان بیست سال پیش عاشق هم بودن اما عشقشون ممنوعه بود ولی الان جان و ییبو پسراشون دوباره تو راه عاشقی هستن...جان بیست ساله و ییبوی يازده ساله با هم همخونه میشن و کی می تونه ثابت کنه ییبو از جان به اندازه صد سال...