پارت ۲۴

706 196 591
                                    

از حمام که بیرون آمد همان جا فریاد کشید " ییبو"

ییبو را حس می کرد
لمس می کرد
می بویید
ییبو همه ی جانش بود
می شد نفهمد او نیست؟

با نشنیدن هیچ صدایی از جانب پسرک عصبی با قلبی که ضربان گرفته بود به تلفن همراهش اش هجوم برد

" بردار لعنتی"

میان گفتن این جمله بود که پسرک پاسخ داد" بیا پايين " و تماس را قطع کرد

هوف ‌کشان از خانه خارج شد
بی حوصله‌ راه پله را پیش گرفت

هنوز خیلی حالش بهبود نیافته بود
کمی احساس درد و سوزش داشت و خب اگر می خواست صادق باشد برداشتن یک قدم هم باعث می شد درد تیزی در بدنش بپیچد
احساس می کرد شاید عفونت ادراری گرفته باشد
پزشک اش پیش از این اخطار داده بود که اگر دوباره یبوست بگیرد احتمال این عفونت ادراری بالا می رود

در روی هم بود
وارد خانه شد ‌که صدای جیغ و داد ییبو کانگ گوش اش را کر کرد
همچنین صدای بلند تی وی را نمی توانست‌ فاکتور بگیرد

بازی فوتبال!
منچستر و رئال

از بچگی ییبو رئالی بود و کانگ منچستری
جان چه؟
به نظر جان آن ها یک عده دیوانه بودند که به دنبال یک توپ می دویدند

با ترش رویی وارد نشیمن شد
خودش اعصاب داشت از نحوی نشستن کانگ و ییبو هم خوش حال تر شد

دو نفری روی یک مبل دو نفره نشسته بودند
با دندان هایی ‌که از شدت حرص آن ها را روی هم می کشید روبروی آن ها ایستاد که صدای اعتراض هر دو مرد را در آورد
"برو اون طرف"( ییبو)
"برو اون طرف"( کانگ)

با غیض کنار رفت و روی صندلی تکی نشست
عصبی پا روی پا انداخته بود و پاهایش را تکان می داد

دو پسر دیگر در حال کم کردن روی هم دیگر بودند که یک دفعه ییبو از شدت ذوق به هوا پرید و پیراهنش را درآورد و با شادی دور خودش چرخید
پسرک فریاد می کشید "اینه، آره ...قدرت دست ماست "

جان لبش را گاز می گرفت و حرص می خورد
برای دهمین بار صحنه آهسته گل خوردن منچستر در صفحه‌ بزرگ led به نمایش در آمد

ییبو با بالا تنه ی لخت بعد از چند دقیقه شادی کردن کنار کانگ نشست

چهره ی در هم رفته ی کانگ حالش را خوب می کرد ،اصلا گویی مرفین زده باشد

" نمی خوای اون تیکه آشغال رو بپوشی " جان عصبی غرید و ییبو تازه متوجه‌ شده بود چقدر روی اعصاب او رفته است
خشنود از اینکه توانسته است جان را عصبی و ناراحت کند شانه اش بالا انداخت " نوچ خیلی هم خوبه
یه گل دیگه بزنه شلوارمو در میارم"

کانگ نمکدان شد" اگر شورتتم درمیاری تا خودم دعا کنم گل سومو بخوریم " و دمپایی جان چرا انقدر دقیق به سر کانگ نشانه می رفت؟

موزیسین Donde viven las historias. Descúbrelo ahora