Musician
پارت ۴:
اسکیت بوردش را محکم در آغوش گرفته بود، مبادا کسی آن را از او بگیرد. جان از آیینه بغل با لذت به انتهای آرنجش که اسکیت را در بغل داشت خيره شد. ناخوداگاه لبخند عمیقی روی لب هايش نقش بست"جوجه تیغی بگو ببینم تو مدرسه چند تا دوست داری"
دقیقا طبق انتظارش پاسخ داد، تخس و بی پروا "من هیچ دوستی ندارم"
جان دلش گرفت، بی هوا دستش را جلو برد و دست پسر بچه را گرفت. "من دوستتم، حتي از دوست نزدیک تر"
ییبو اه عمیقی کشيد. "یه دوست زشت و دراز"
جان با این موجود بی ادب چه می کرد ؟ خيلی مسخره بود اما قلبش با هر بار زشت گفتن ییبو به چند قطعه تقسیم می شد. با این وجود از اعماق وجودش آرزو می کرد ای کاش که این راه کش بیاید... جان در تمام بیست سال عمرش هیچ چیز نداشت. هیچ گاه خواسته ای نداشت. هیچ گاه احساس نیاز نداشت اما این بار او این بچه را می خواست...این که بیست سال بی برو و برگشت سکوت کنی در برابر همه چيز عادلانه بود اگر در برابر داشتن ییبو قرار می گرفت.
پدرش همیشه ناراحت و خسته و دل گرفته که بود یکسری عکس قدیمی که شاید سی تا هم نمی شدند را می آورد و خاطرات قدیمی که بار های بار آن ها را تعريف کرده بود دوباره از اول برای جان و کانگ شرح می داد.
در خاطرات پدرش پسری بود زیبا و تخس، پسری که جز پدرش هیچ کس را نمی دید... این پسر شوالیه ی رویاهای جان بود تا آنجا که هرگز نتوانست با هیچ موجودی رابطه ی عمیق دوستی داشته باشد... کانگ بود، اما فقط برادر جان بود تنها برادرش هیچ گاه در مخیله اش نمی گنجید که کانگ بخواهد همان دوستی باشد که پدرش از او تعریف می کند. اما ییبو همان بود!
ییبو که بزرگ می شد درست همانند یک شیر مراقبش بود، غرش چشمان ییبو به جان این امید را می داد که گمشده اش را پس از بیست سال یافته است تنها کافی است که منتطر بماند تا گمشده ایی که یافته بزرگتر شود و او به هیچ قیمتی این گمشده را از دست نمی داد. پدرش باید ییبو را برای او می کرد.
با اطمینان از اینکه ییبو برای اوست، فرمان را پیچاند و راه را دور زد. بلافاصله صدای اعتراض آمیز ییبو بلند شد. "کجا می ریم؟"
جان دستش را در موهای لخت او سراند. "می برمت یه جایی"
زیر چشمی به کارتی که مرد داده بود نگاه کرد، نیازی نداشت که دوباره کارت را بخواند آدرس را از بر بود.
پسربچه چشمانش را بست و سرش را به پشتی تکیه داد."دوست دارم، خوشم مياد... ادامه بده"
جان با لذت به چشمان بسته ی او خيره شد...
تنها دارایی زندگی جان همین پسر بچه تخس و لوس بود. همان طور که مثل یک پرنده کوچک دستی خودش را در زیر دست جان می غلتاند لب زد." کجا می بری منو زشت دراز"
ŞİMDİ OKUDUĞUN
موزیسین
Hayran Kurguژانر = ییبو تاپ تفاوت سنی ۹ سال ییگا و سوان بیست سال پیش عاشق هم بودن اما عشقشون ممنوعه بود ولی الان جان و ییبو پسراشون دوباره تو راه عاشقی هستن...جان بیست ساله و ییبوی يازده ساله با هم همخونه میشن و کی می تونه ثابت کنه ییبو از جان به اندازه صد سال...