ذره ذره پیتزا را در دهان جان گذاشت
پس از اتمام شام کانگ را مجبور کرد تا در جمع کردن میز به او کمک کند
" واسه چی من هم دستمال بکشم هم وسایل رو میز رو بذارم يخچال ، جان پاشو ببینم یکم کار کنی به جایی به جایی نمی خوره" و حق به جانب به برادرش که سرتاسر سیاسی گری بود خيره شد
ییبو بی توجه به چرت و پرت های او دست جان را گرفت و به طرف بیرون آشپزخانه کشید" تو برو یکم استراحت کن تا قرصاتو بیارم بخوری "
سپس خودش هم آمد و در جمع کردن میز به کانگ کمک کرد
" اذیتش نکن"(کانگ)
سرش را از کابینت بیرون در آورد و به کانگ که دست به سینه به یخچال تکیه زده بود خيره شد
خودش هم صاف ایستاد
دست در جیب شلوارش کرد و به مرد ديگر خيره شد " جان باید تقاص اشتباهاتشو پس بده
هم من می دونم و هم تو
اشتباه جان این نبود که چند سال پيش منو با خودش به اون جشن یا فستيوال کوفتی نبرد
اشتباه جان این بود که به جای اینکه بیاد وین منو کشوند اینجا
برادرت لوس و خودخواهه "کانگ چه می گفت؟
از همان ابتدا هم با ایده برگردان یببو مخالفت کرد
و خودش هم می دانست برادرش دقيقا همین هایی هست که ییبو می گوید" حالا برنامت چیه؟"
بی خیال لب زد " انقدر اذیتش می کنم یا اون جون به سر می شه منو ول می کنه یا من می تونم چشم رو لوس بودن و خودخواهی بی حد جان ببندم"
" ییبو بیا بریم موتورتو نشونم بده" جان از بیرون آشپزخانه با صدای تقریبا بلندی گفت
لبخند تلخی زد " می بینی از صبح تا الان قلبش درد می کنه
نمی تونه رو پا بایسته ولی هنوزم فریاد می کشه ییبو
کلا به من اعتماد نداره فکر می کنه فقط در حال به فاک دادن و کردن بقیه هستم.
الان داره حرص می خوره من اینجا ایستادم خودش نیست "کانگ دقيقا چه می گفت؟
جان همین بوداز آشپزخانه خارج شد و به سمت راحتي ها رفت..
کنار جان نشست و دستانش را دور گردن او حلقه کرد.
با دست دیگر دست چپ جان را گرفت و شروع بوسیدنش کرداو در یک تگنای عجیب بود
نه جان را دوست داشت
نه طاقت ناراحتي او را داشت
و نه اینکه می توانست بیخیال انتقامش بشود" چی کار می کنی بابا"(ییبو)
ییگا همچنان درگیر گرامافون بود
" اینو خودمو سوان خریده بودیم. خراب شده
می ترسم ببرم بدم به کسی خراب ترش کنه"سر در گوش جان برد" می خوای ببرمت موتور سواری کنی؟"
جان خسته در گردنش سر فرو برد" خوابم میاد، ولی اصلا نمی تونم به این فکر کنم که باید تا بالا برم"
YOU ARE READING
موزیسین
Fanfictionژانر = ییبو تاپ تفاوت سنی ۹ سال ییگا و سوان بیست سال پیش عاشق هم بودن اما عشقشون ممنوعه بود ولی الان جان و ییبو پسراشون دوباره تو راه عاشقی هستن...جان بیست ساله و ییبوی يازده ساله با هم همخونه میشن و کی می تونه ثابت کنه ییبو از جان به اندازه صد سال...