پارت ۳۲

682 156 274
                                    

موهای ییبو را کشيد " بیدار شو"

ییبو چرخی زد و پشت اش را به او کرد" بذار بخوابم چی کارم داری" با گريه نالید
اما جان از پشت‌ نزدیکش و او را در آغوش گرفت " بیدار شو ، من حوصله‌ م سر رفته چرا انقدر می خوابی؟ گرسنه هم هستم "

یک آن ییبو چرخيد و همانند یک شیر گرسنه روی تن اش‌ خیمه زد " ساعت هفته صبحه چرا نمی ذاری بخوابم؟"

جان پشت چشم نازک کرد " چون من بیدارم "

ییبو واقعآ تمايل به خود کشی داشت
دیشب ‌که تا نيمه های شب جان نمی گذاشت بخوابد و اکنون هم به این شکل

نباید این پسرک لوس را ادب می کرد؟
بالاخره که چی جان باید یک روز با تمام مشکلاتش کنار می آمد

کمی خودش را روی پائین تنه مرد کشید که جان مثل برق گرفته ها به خود لرزید

با حس ترس جان تمام خباثت اش دود شد و به‌ هوا رفت
برگشت و تاج تخت تکیه زد با یک حرکت جان را مجبور کرد از جا بلند شود و روی بدن او بنشيند

جان خواب آلود و ناراضی بود
" گفتم گرسنمه " غرغر که می کرد ، نگاه از ییبو گرفت
او که نمی دانست پسرک چقدر هلاک نگاه های او می باشد

ییبو زانو هایش را خم کرد تا جان در حالی که روی شکم اش نشسته به زانو های او تکیه دهد " وانگ ییبو!"  

پای مرد را گرفت و شروع به نوازش اش کرد

هرگاه ییبو پایش را نوازش می کرد یک حس عجیبی زیر دلش به غلیان می افتاد
با ناز دستور داد " بیشتر بهش دست بزن خوشم اومد"

ییبو یا ابرو های بالا رفته ای پرسید " از چی خوشت میاد؟ از این؟" و چند نوازش کوتاه مهمان پشت پای جان کرد
انگشتانش را گرفت و با ملایمت کشيد
چهره‌ ی جان درست همانند لحظه هایی می کشيد که‌ ییبو به‌ گردنش حمله می کرد

"آخ ییبو " و آه بلندی که از دهانش خارج شد برای ییبو به مهم ترین کشف زندگیش مبدل گشت

" هیس! آروم باش عزيزم "

پای چپ جان را بالا آورد و مستقیم در چشم هايش خيره شد " شیائو جان منو ببین... تو چشمام زل بزن" سپس پای چپ جان را بلند کرد و یکی دو تا از انگشت های او را وارد دهانش کرد و مکید

جان از سرازير شدن احساس لذت عجیب غریبی که در وجودش یک دفعه‌ ای به غلیان افتاده بود خودش را بيشتر به ییبو فشار داد

پسر کوچک‌ تر بدون توجه‌ به‌ درد احشای شکمی اش که در حال تحمل وزن جان بود با دقت بیشتری شروع به مک زدن انگشت های پای جان کرد

هم زمان با حس حواس پرتی جان دستش را روی لباس زیر او کشيد و اندکی نوازش گونه حرکت داد

دست جان روی دست ییبو نشست‌ و فقط نالید" بو!"

موزیسین Where stories live. Discover now