part 1 _darkness_

221 33 15
                                    

سرما ...
واقعی نبود اما تا عمق وجودش رسوخ میکرد و به اتیشش میکشید
درد ...

عادی تر از هر ثانیه زندگی بی معنیش
تاریکی ...
با وجودش درد و شکست رو به همراه می اورد .

افرادی که بی توجه از شیره وجودش میمکیدن و لاشه های امید و زندگی اش رو زیر پا له میکردن . جوونی که در عین چهره شاداب دیگه چیزی حس نمی‌کرد روحش پوسیده بود .

عذاب و حرف هاشون خیلی وقت پیش اونرو کشته و تو برزخ رها کرده بود بدون توجه به اینکه در سکوت اجباریش  به دنبال پایان این برنامه روزانه جهنم وارش بود .

زمان ، براش یه کمیت بی معنی و غیر قابل اعتماد جلوه میکرد ، هیچکس فریاد های کمک که تو تاریکی و بی صدایی وجودش طنین مینداخت رو نمیشنید یا شایدم هم از هر زجه اش برای خودشون موزیک بتهوون میساختن.

عمارتی که قبلاً براش منبع ارزوهاش بود حالا تنها نمادی از کابوس ها و مرگ هر شبش با رابطه ها و درد های اجباریش میشد . حتی دیگه ذره ذره های دیوار صداهای خفه فریادش رو حفظ بود .
از همون شب ... همون شب که نقشی از پایان با مضمون شروع داشت..

فلش بک دو سال قبل

پوزخندی به صورت قرمز شده از درد پسر زیرش انداخت که با هر حرکتش فریاد خفه ای از درد میکشید . چشم های خیسش التماس میکرد که تمومش کنه امان از اینکه بدونن کریس برای تک تک این التماس ها و ضعف حاضره تا ته مرگ ببرتش ، با هر فریاد خفه اش اون زندگی میکرد .

اینقدر دست هاش رو تکون داده بود که خون از مچ دستش تا روی ارنجش مثل رود روان میشد .
کریس متوجه شد دیگه از شدت درد توان فحاشی نداره گگ رو از روی دهنش برداشت . با برداشته شدن مانع، هق هق پر درد پسر توی گوشش اوا انداخت .
در حالی که به موهاش چنگ مینداخت گفت:صدای دردناک ناله هاتو دوست دارم ولی زیادی خوبه به نظرت از بازی حذفش کنم؟

_ب...بر...برو ...بم..بمیر!
با حرکت ناگهانی کریس فریادی از درد کشید . بدن ضعیفش ضعیف تر شده بود و تحمل ضربه های بیشتر رو نداشت پس به دنیای بیهوشی رفت .
تو اون حالت نمیدونست منظور رئیس سادیسمیش چیه ولی بعدا دعا کرد که ای کاش جلوی زبونش رو می‌گرفت تا با عواقبش روبرو نشه

پایان فلش بک
   
                                

________________________________________

دوباره اونجا نشسته به سطح براق سنگ قبر نگاه میکرد بدون توجه به پسری که چند متر اونور تر با چشم های نگرانش کل روز رو دنبالش میگشته. همین بود لوهانی که دو سال پیش جلوش تو بدترین حالات هم با دوست هاش لبخند میزد هرچند دروغی حالا با مرگ هیونگش ، ترک وجود کرده بود و حالا همه پوسته ای تو خالی به نام لوهان رو میشناختن .

با دزدیده شدن کیونگسو همه چی برای لوهان حتی بدتر شد . بی قراری های بکهیون و نبود کای و ناامیدی های چان هم فقط همه چیز رو بی معنی تر میکرد .

skyfall season2Where stories live. Discover now