part 20 _your voice_

66 16 7
                                    

با اضطراب پاهاش رو به زمین میزد و به در بسته شده نگاه میکرد ، برعکس تصورش چانیول و بکهیون با بقیه به مسافرت نرفته بودن و پیش کای موندن تا وقت عمل کیونگسو تنها نباشن .

هر سه نفر به شدت منتظر به در اتاق عمل نگاه میکردن تا شاید بعد از دو ساعت انتظار دلهره اور شاید باز بشه و دکتر با خبر های خوب بیرون بیاد .

بکهیون سمت کای چرخید ، اون پسر به شدت بیقراری میکرد و پسر کوچیکتر وظیفه خودش میدونست که ارومش کنه: کای ... وقتی همه چی تموم شد میخوای چیکار کنی؟

کای از دریای افکار تاریکش بیرون افتاد با گیجی به سوال بک فکر کرد : راستش نمیدونم ... بهش فکر نکردم اصلا

بک با لبخند جوابش رو داد : بعدا با کیونگسو راجبش حرف بزنید ... من و چانیول تصمیم گرفتیم با مولی که دولت برامون در نظر گفته یه باغ جمع و جور توی سوکچو بگیریم و درخت های گیلاس بکاریم ، از اونجایی که اون شهر یه منطقه توریستیه میتونیم کار های دیگه هم بکنیم

کای سری به تایید تکون داد: نظر خوبیه ... شاید ما هم بیایم اون منتطقه واسه ی زندگی نمیخوام دیگه بین شما و کیونگسو فاصله بیوفته اینجوری حال روحیش هم بهتر میشه

پسر نگران دوباره توی فکر فرو رفت ، کیونگسو به روانکاوی جدی نیاز داشت تا بتونه دوباره یه ادم عادی بشه . یاد وقتی افتاد که دکتر دستش رو سمت پسر کوچیکتر گرفت تا بهش سلام بده ولی کیونگ محکم به کای چسبیده بود و اصلا نمیخواست تماس پوستی با اون غریبه برقرار بکنه . این مورد فقط واسه غریبه ها نبود گاهی اون پسر در برابر کای هم گارد میگرفت تا زیادی لمسش نکنه ، این کای رو ناراحت میکرد که حال اون رو اینطور بد میبینه .

بلاخره بعد از عذابی طولانی در اتاق عمل باز شد و دکتر با لبخند عمیقی بیرون اومد : تبریک میگم اقایون ، اقای دو کیونگسو درمان شدن و احتمالا تا ماه های اینده میتونن به راحتی حرف بزنن .

مرد با لباس سفید به لبخند پسر های جلوش نگاهی انداخت ، خوشحال بود که تونسته این افراد خاص رو خوشحال کنه : خداروشکر تار های صوتیشون به طور کامل نابود نشده بود که قابل درمان نباشه احتمالا این فرد کاملا برنامه ریزی شده این اشتباه رو انجام دادن تا  اقای کیونگسو شانس صحبت دوباره داشته باشه .

کای اشک های زیر چشمش رو پاک کرد ، توی دلش از لی تشکر میکرد
"ای کاش اینجا بودی رفیق تا میتونستم برات جبران کنم ولی الان فقط میتونم دعا کنم تا در ارامش باشی"

چانیول توی قلبش احساس ارامش شدیدی میکرد ، بلاخره بعد از دو سال شاهد شکنجه های کیونگسو بودن میتونست خوشحالیش رو ببینه : کی میتونیم پیش کیونگسو بریم؟

_فکر کنم تا یک ساعت دیگه به بخش منتقل میشه ، بنظرم شما فعلا برید ناهارتون رو بخورید و بعدش از پرستار بخواید اتاق رو بهتون نشون بده .

skyfall season2Where stories live. Discover now