part 6_you're back_

82 22 7
                                    


مرد پیر در حالی که توی رخت خوابش بی حال افتاده افتاده بود دست پسر بزرگش رو گرفت:کریس پسرم ، کای رو پیدا نکردی؟

چشم های مرد از اشک های ریخته نشده برق میزد
کریس ظاهر ناراحتی گرفت : نه پدر ، هنوز نتونستم افرادی که دزدیدنش رو پیدا کنم ولی از اخرین موقعیتش حدس میزنیم تو اسمون چهارم بردنش .
مرد به ارومی اشک هاش رو ازاد کرد :کریس...تو نرو تو اخرین کسی هستی که برام موندی لطفا ... لطفاً ... تنهام نزار

صدای کریس با مهارت فیکی شروع به لرزش کرد : پدر جان شما هم تنهام نزارید بدون شما میمیرم.
مرد پیر کمی خودش رو از تخت بالا کشید ولی همون مقدار هم خسته اش کرد:رفتن من دست خودم نیست من خیلی پیرم پسرم .. شاید بتونم بعد مدتها اِلی رو ببینم

لبخند کمرنگی از به یاد اوردن همسرش به لبش نشست دلش برای همسر مهربون و زیباش تنگ شده بود.
کریس از تخت فاصله گرفت : پدر جان بزارید دارو هاتون رو بهتون بدم تا بهتر خوب بشید

کریس به مرد پشت کرد تا از اشپزخونه گوشه اتاق و قرص های قلب مرد رو از داخل کابینت برداشت ، با ریختن لیوان اب مرد فرسوده در  گوشه اتاق ، پوزخند گوشه لبش رو ندید .

کیسه ای همراه پودری رو داخل لیوان خالی کرد و بعد مخلوط کردنش با قاشقی از حل شدن کامل مطمئن شد . پوزخندش‌ رو با لبخند مهربونی جابجا کرد و لیوان رو دست پدرش داد.
مرد اب رو کاملا سر کشید بدون توجه به اتفاقی که ممکنه بیافته .

                                     
__________________________________________

تو این دو روزی که به عمارت مرده برگشته بود خبری از کریس نشده بود . نه که کیونگ منتظر یا نگران باشه ، به هیچ وجه فقط‌ میخواست بدونه اون مرد بازم چه نقشه ای داره .

دوربین های دیجیتالی کوچیکی که ار ام بهش داده بود رو داخل یقه بلیز دوخته شدش لمس کرد ، اونها داخل تک تک لباساش بودن ، تا هر جایی میره از اتفاق ها فیلم و تصویر گرفته بشه و اخر که لباس ها نیاز به شست و شو داشته باشن جونگده یا لی دوربین رو با اطلاعات برمیداشتن حتی اگه وقت نمیشد دوربین ها کاملا ضد اب بود .

گوشه اتاق چمباتمه زده و به دیوار که روش هنوزم اثار خون دیده میشد زل زل نگاه میکرد ، با اینکه بیرون رفتن و دیدن دوستاش بهش یاد اوری کرده بود دلیلی برای زندگی داره ، برگشتنش همه اون حس هارو شسته و با خودش برده بود .

افکار مریضش مثل سایه ای داخل عمارت منتظرش مونده و با برگشتن کیونگ اونها هم دوباره ظاهر شده بودن . دلش میخواست شیشه شکسته گوشه اتاق رو برداره و روی پوستش امتحانش کنه .

سوال هایی تو ذهنش راه می‌رفت :
چه حسی داره خودت رو زخمی کنی؟
_حتما خیلی لذت بخشه
این غلط نیست؟
_کسی این حرف رو بهت زده؟؟؟ نه هیچ کس ، پس امتحانش کن

skyfall season2Where stories live. Discover now