_کایییی؟
با فریاد بلند کوک وی داخل پرید : چی شده؟؟
نه دخترو نه پسر متعجب توجهی به وی ترسیده و سوالش نکردن و تقریبا جلو پریدن .
تین کای رو چک کرد : صدا مو میشنوی؟مرد خوابیده روی تخت با خستگی و بی حالی چشم هایش رو باز و بسته کرد .
تین زیر لب با خودش صحبت میکرد و همینطور با اضطراب و مردمک های لرزون وضعیت پسر رو چک میکرد : فشار خونش تقریبا عادی شده ... بدنش گرمتر شده ... صدامو میشنوه ...با گرفتن چراغ قوه کوچیک کنارش اونرو داخل مردمک چشم کای گرفت و با بسته شدن چشم هاش بی اراده خندید ، ضربه باعث کور شدنش نشده بود .
موهای مرد رو با محبت عقب داد : اسمتو یادته؟مرد کمی اخم کرد به نظر سعی داشت حرف بزنه ولی گلوی خشکش فقط سرفه ای از سر تشنگی از خودش به وجود اورد .
جونگ کوک سریع لیوان ابی از کنار تخت که معلوم بود برای دختره برداشت و با کمک تین کای رو بلند کرد و نشوند تا کمی اب بخوره .
کوک با خشم سمت وی خشک شده چرخید : چرا ماتت برده ؟...برو ار ام رو صدا کن بدووو!
وی با نگاه مردد دیگه ای به بیرون دویید .
تین دوباره سوالش رو پرسید : اسمتو یادته ؟
کای دوباره به اوندو نگاه کرد و با صدای خش دار که نتیجه دو سال بیهوشیش بود تغریبا زمزمه کرد : ک..یم کا..ی_یادشه_
تین با خنده ای از سر استرس و چشم های اشک الود نتونست خودش رو کنترل کنه و محکم کای رو در اغوشش کشید : عوضی بیشعور ... مردم و زنده شدم ... چرا به حرفام گوش نکردی ؟
بیشتر مرد رو بین اغوشش فشرد: دلم برای همه چیزت تنگ شده بود ..
با اشک های بیشتری که از چشم هاش بیرون ریخت اینقدر خوشحال بود که نمیدونست چیکار کنه
با جداشدن ازش متوجه چشم های علامت سوال شده کای شد کمی ازش فاصله گرفت و پرسید: سوالی پیش اومده ؟کای تمام تلاشش رو برای فرم دادن کلمات به کار برد : تو..کی ... هستی؟
کوک و تین با تعجب به هم نگاه کردن ؟
پسر کوچیکتر پرسید : تین ؟ فراموشی گرفته؟دختر از روی تخت پایین اومد و تو اتاق شروع به قدم زدن کرد : من نمیدونم . من هنوز حتی ترم دوم رو هم تموم نکردم . پس خبر ندارم باید...از ارشدم میپرسم
با کلافگی روی تخت نشست و سرش رو بین دستاش گرفت کوک لبش رو با استرس جوید و خواست سمت دختر بره که در باز شد و چهار نفر با دو خودشون رو به داخل انداختن : ار ام و وی و زوج چانبک
همه دور و تخت رو گرفته بودن و به نحوی سعی داشتن بدون اذیت کردن کای رفع دلتنگی کنن . کای با چشم های نیمه باز همه رو از نظر گذروند و روی مرد قد بلند و اشنایی صبر کرد ولی مغزش خالی بود چرا؟؟؟
YOU ARE READING
skyfall season2
Fanfictionنمیبینمشون ... کجان ؟ تنهام گذاشتن ، بازم تنها موندم . یعنی چون نمیتونم حرف بزنم رفتن؟ یا شایدم منتظرن من صداشون کنم که برگردن ولی اخه من که نمیتونم چیزی بگم پس چرا به قولشون عمل نکردن و پیشم نموندن Couples : chanbaek , kaisoo , hunhan Genre: a...