final part _peace_

91 22 10
                                    

صدای پرنده ها بین صدای خنده و گفت و گو افراد گم میشد ، بعضی ها روی صندلی ها نشسته بودن و بعضی دیگه توی اب یخ حوض شنا میکردن . ‌باد ملایمی میوزید و گرمای تابستون رو بیشتر به رخ میکشید.

دو سال بود که کنار هم جمع نشده بودن و تک و توک همدیگه رو میدیدن ولی حالا تصمیم داشتن دوباره به یاد قدیما همدیگه رو ببینن .

بکهیون و کیونگسو با سینی های ابمیوه بین مهمونا میچرخیدن و باهاشون خوش و بش میکردن .

چانیول سعی میکرد پمپ چاه رو خاموش کنه تا بیشتر از این اب از حوض بیرون نریزه ولی جونگ کوک و تهیونگ و لوهانی که بهش اب میپاشیدن این اجازه رو نمیدادن .

کای همراه خواهرش راجب موضوعات مختلف صحبت میکردن ، درست مثل خانواده اوه . سهون که سوهیون رو مدتی بود نمیدید تمام حواسش رو روی اون گذاشته بود و با سومین دختر بیچاره رو محاصره کرده بودن .

نامجون گوشه ای در سکوت افراد قدیمش رو تماشا میکرد که با خوشحالی و ارامش خوش میگذروندن .

جیمین کنار هوسوک و همسرش نشسته بود و راجب بچه ای که توی راه بود بحث میکردن که باید چه اسمی به دخترش بدن .

و البته افراد دیگه ای که توی باغ میچرخیدن و برای خودشون عکس های یادگاری میگرفتن .

برای همشون اینکه دور هم جمع بشن مثل نوستالژی میموند و روز های سختی رو براشون یاد اوری میکرد که تونستن ازش جون سالم ببرن .

صدای بلند زنگ در ورودی دوباره به گوش رسید ، کیونگسو سینی رو روی میز رها کرد و سریعا سمت در دیوید تا برای مهمون پشت در بازش کنه ، با باز شدن در قیافه اشنایی که این روزا فقط توی تلوزیون میدید با بچه ای توی بغلش اشکار شد .

کیونگ با ذوق خندید : هواسا نونا ... خوش اومدی بیا داخل

دختر اغوش دوستانه ای به پسر هدیه کرد و بچه رو دست کیونگسو داد ، پسر بچه محکم از گردن کیونگ اویزون شد : عمویی با نونا خوش گذشت

کیونگ دستی به موهای پسر دوساله کشید : از نونا تشکر کردی هیون سویا؟

پسر با دست های کوچیکش قلبی درست کرد و به سمت هواسا گرفت: ممنونم نونا ، اینم قلب مهربون برای تشکر

هواسا لپ های برجسته پسر کیوت رو بوسید : خواهش میکنم عزیزم هر وقت خواستی به آپا بگو زنگ بزنه بهم میام میبرمت بیرون

کیونگسو اوندو رو به داخل راهنمایی کرد و پسر رو به دست 'پدرش' داد . پسر کوچولو اینبار دستش رو دور گردن پدرش انداخت و محکم بهش چسبید .

بکهیون سمت همه چرخید و پسر توی بغلش رو به همه معرفی کرد: هی همگی با پسرم اشنا بشید هیون سو
سکوت ناگهانی بین همه پیچید ، هیچکس باور نمیکرد اونها هیون سو رو به فرزندی بگیرن و کای مشکلی نداشته باشه .

skyfall season2Where stories live. Discover now