واقعیت اینکه بابا مرده بود و من می بایست با مردی زندگی می کردم که به مدت شش سال بهش نفرت ورزیدم فراتر از تصور بود.
وقتی توی بیمارستان خبر فوت بابا رو از زبون چانیول شنیدم به گریه افتادم که چرا من نجات دادن؟ اگر مجبور به زندگی با اونم چرا باید زندگی کنم؟ اما چانیول فقط با ترحم نگاهم می کرد و جوابی به کنایه ها و زجه هام نمی داد.
خیلی زود از بیمارستان مرخص شدم. حرف نمی زدم چون نمی خواستم. انگار که تکه گوشته متحرکی باشم حرف های چانیول گوش می دادم و صرفا فقط دنبالش می کردم.
اون من به خونه برد و ازم خواست هرچیزی که ضروریه بردارم. توی اون لحظه ضروری ترین وسیله ممکن که می تونست قلب به اتیش کشیده من درمان کنه طرح و نقشه های بابا بود. نقش و نگار هایی که نشون از افکار پریشون بابا می داد.
چانیول و من به سئول برنگشتیم و بابتش خوشحال بودم چرا که نفرت عمیقی نسبت به اون شهر و کشور داشتم. خیلی زود ما وارد خونه جدیدمون شدیم. هزینه دانشگاهم توسط چانیول پرداخت شد.
ماه های اول حرف زدن سخت بود. نمی تونستم به حضورش کنار خودم عادت کنم.
گوشی و خطم عوض شد و من ارتباطم با کراش چند سالم از دست دادم. پارک چانیول تمام ارتباطم رو با گذشته ام قطع کرد و تنها داراییم همون طرح ها شد.
***
(چانیول)
وقتی رائون رو به خونه خودشون بردم تا وسایلشون جمع کنه چشمم به نقشه های ساختمون خورد. طرح هایی که با وسواس کامل کشیده شده بودن. بغض به گلوم فشار می اورد سرم بالا گرفتم تا اشک هام جاری نشن.
کنار کاغذ های درهم یک دفتر پهن با جلدی خطی خطی شده بود. وقتی بازش کردم و ورق زدمش با شعر های کوتاه روبرو شدم. شعر و تاریخ هایی که خاطرات روز های خاصی رو نشون می داد.
بکهیون شعر میگفت؟ با این دست خط قشنگ توی این دفتر می نوشت؟
بیشتر از این نمی تونستم مقاومت کنم پس زود از اتاق بیرون اومدم و از رائون خواستم زودتر کارش تموم کنه.
رائون تکه ای از وجود بکهیون بود و قلبا براش بهترین ها رو می خواستم. توی چشم های من روح بکهیون توی رائون جریان داشت. لبخند های رائون بی شباهت به بکهیون نبودن.
اون از حرف زدن با من امتناع می کرد اما کم کم گفت و گوهای کوچیکی بینمون شکل گرفت. سلام، دارم میرم بیرون، غذا می خوری، یه لک رو لباسته...
همین گفت و گو های کوتاه به شب نشینی توی بالکن کشید. جایی که رائون سرش روی شونه هام می ذاشت و من همینطور که کمرش نوازش می کردم به اسمون خیره می شدم و گاها نوشیدنی می خوردیم.
YOU ARE READING
BLOODY FOOTPRINTS
Romance𝕮𝖔𝖚𝖕𝖑𝖊: ChanBaek, KaiBaek 𝕲𝖊𝖓𝖗𝖊: Drama, Romance, Smut, Harsh, Sad end «من قدم هات دنبال کردم چانیول، ولی چرا پاهام می سوزن؟» من، امید توی چشم هایتو دیدم. درونش زندگی کردم و به جودت ایمان داشتم. تو قرار بود زندگیم بسازی. یه زندگی رویایی ک...