Part 33

138 50 11
                                    


چانیول عوض شده بود. قبل از اینکه شین هه بمیره اون مهربون تر و با درک بود اما بعدش؟ بعد از اینکه قرارداد برده داری رو امضا کردم همه چیز برعکس شد. به زور من رو به سکس دعوت کرد و مجبورم کرد توی خونه بمونم. حضانت رائون رو با بی رحمی ازم گرفت و تهدیدم کرد.

حالا هم که بهش گفتم قصد همراهی کردن باهاش رو ندارم ازم گذشته بود. اولین قطره اشک اروم به پایین چکید.

چیزی به اسم عشق وجود نداشت. تمام مدتی که با خودم کلنجار می رفتم تا بهش اعتماد کنم و متقابل دوستش داشته باشم بهش فکر کردم. اون دوستم داره یا همه این ها یه بازی مسخرست؟

حالا که استفادش رو ازم برده بود داشت مثل یه تیکه اشغال از زندگیش پرتم می کرد بیرون. من هرگز نخواستم ترکش کنم؛ خواستم ببینم ایا ارزشی براش دارم یا فقط یه اسباب بازی گرونم که باهام بازی میشه. اون ازم خسته شده و دورم انداخته بود.

بار دیگه به برگه کوچیک نگاه کردم و هعق زدم. نیمی از عمرم رو پای مردی تلف کرده بودم که ذره ای بهم اهمیت نمی داد. باور اینکه تا باختن قلبم بهش فاصله ای نداشتم اتیشم می زد. بی رحم تنها توصیفی هست که می تونم براش داشته باشم.

چانیول، حتی یک ثانیه هم دوستم نداشتی؟ من فقط برات یه معرکه راه انداختم تا واقعیت ببینم. واقعیت زیادی تلخ بود.

***

(رائون)

توی ماشین کای نشسته بودم. وقتی بهش گفتم داریم از اینجا میریم یکه خورد. اولش بهم تبریک گفت و خوشحال شد اما مدتی میگذشت و حرفی نمی زد. به روبرو خیره شده بود.

-معذرت میخوام.

به ارومی زمزمه کردم به امید اینکه دل کای اروم بگیره. کای ازم خواسته بود تا باهاش زندگی کنم و قید همه چیز بزنم. بابتش متاسف بودم. سرش رو پایین انداخت و من برای اولین بار گریه اون دیدم. قطرات اشک همونطور که سریع ساخته شده بودن سریع هم توسط دست های کای کنار زده شدن.

+ایرادی نداره. بهرحال خودم بهت گفته بودم می تونی پیش پدرت بمونی.

-گریه میکنی؟

کای دستمالی از توی داشبورد برداشت تا بینیش پاک کنه.

+فقط یه دلتنگی سادست.

-دلم برات تنگ میشه.

بلند شدم تا عموی مهربونم رو بغل کنم. مردی که همیشه پشتم و کنارم بود.

+این فراموش نکن حتی وقتی هم که رفتی از دور هوات دارم. فکر نکن از دستم خلاص شدی.

صدای کای مردونه و بم شده بود. ر احساس میکردم چیزی توی قلبم تکون خورده.

-ممنونم.

دقیقا روزی که باهم سر موندن یا رفتن بحث کرده بودیم کای ملتمسانه ازم خواهش کرد تا پیشش بمونم ولی من پام توی کفش کرده بودم که بهتره راهی برای فرار از عمو چان پیدا کنه.

BLOODY FOOTPRINTSHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin