(چانیول)
اخیر متوجه شده بودم از کتاب خوندن خوشم میاد. کتاب های فلسفی انگیزشی یا گاها رمان های تاریخی غم انگیز.
توی شرکت هر موقع وقت ازاد پیدا می کردم به صندلی لم می دادم و از جیان می خواستم تا برام قهوه اماده کنه. کتاب خوندن ارامش وصف نشدنی ای بهم می داد. اونقدر که توی زمان معلق می شدم و هیچ چیز نمی فهمیدم.
روی میز کارم، یه عکس دو نفره از من و بکهیون بود. با اینکه شش سال از رفتنش می گذشت ولی هنوز دیدن این عکس لبخند روی لب هام می اورد. من کنار اون خوشبخت بود. الان هم خوشبخت بودم، هرچند نیمه خودخواه وجودم همیشه از اینکه رهاش کرده بودم ناله سر می داد ولی مگر رسم عاشقی این نبود؟ ازادی...
من به بکهیون ازادی دادم اون می تونست دست رائون بگیره و بره یا همیشه پیشم بمونه و اون رفتن رو انتخاب کرد. بابتش پشیمون نبودم. با اینکه نمی دونستم کجای این کره خاکی داره زندگی میکنه، خوب غذا میخوره یا ایا زندگی خوبی داره احساس سبک وزنی می کردم. انگار که دین خودم رو ادا کردم. اگر بکهیون دلش نمی خواست پیشم بمونه پس مجبورش کردنش اشتباه محض بود.
چه اون بر میگشت و چه بر نمی گشت جاش هنوز توی قلبم بود. تنها چیزی که باعث میشد بهش غبطه بخورم این بود کاش تولد چهل سالگیش رو کنارش می بودم.
-اقای پارک، اقای اوه تشریف اوردن.
کتاب رو بستم و با اشاره سر اجازه ورود دادم. اوه سهون از سرمایه گذار های جدید بود. کسی که حضورش باعث شد تا شعبه توی کره جون تازه ای بگیره و بتونه دوباره روی دو پا بایسته.
مردی که ادعا می کرد روابط رو باید از کار جدا کرد. اینکه من همجسنگرا هستم یا با یک مرد ازدواج کردم هیچ دخلی به قرارداد و شرکت نداشت. مردی سی و چند ساله که دو پسر دو قلو داشت و افکارش همیشه من رو به سکوی دیگه ای پرتاب می کردند.
-خوش اومدید
+ممنونم
هردو بهم تعظیم کردیم و اون روی مبلمان توی دفتر نشست.
-چی باعث شده اینجا تشریف بیارید اقای اوه؟
اوه سهون با اینکه از من کوچکتر بود ولی همواره دانشی بیشتر از من داشت و هم کلامی باهاش واقعا لذت بخش بود. انگار که مرد دنیا دیده و با تجربه ای باشه.
+مربوط به شعبه جدید شرکت توی نیو جرسی هست.
ابرویی بالا انداختم.
-نیوجرسی؟ اگر قصد بر سرمایه گذاری شعبه نیویورک...
بین کلامم پرید و این من متعجب کرد.
+شعبه نیویورک بخش جا افتاده ای توی منطقه خودشه اما شرکت...
تمام مکالمه ما هول محور پیشنهاد اون کارخونه ژاپنی گذشت. اوه سهون بد هم نمی گفت کی از سود بیشتر بدش می اومد چه فرقی داشت که طراح دکور ها یا مهندسین از چه کشورین همینکه توی نیوجرسی کسی بود که می تونست مصالح رو تامین کنه کافی بود.
ESTÁS LEYENDO
BLOODY FOOTPRINTS
Romance𝕮𝖔𝖚𝖕𝖑𝖊: ChanBaek, KaiBaek 𝕲𝖊𝖓𝖗𝖊: Drama, Romance, Smut, Harsh, Sad end «من قدم هات دنبال کردم چانیول، ولی چرا پاهام می سوزن؟» من، امید توی چشم هایتو دیدم. درونش زندگی کردم و به جودت ایمان داشتم. تو قرار بود زندگیم بسازی. یه زندگی رویایی ک...