Part 32

124 52 7
                                    


-من می دونم تو و عمو چانیول باهم رابطه دارید.

عرق سردی روی کمرم نشست. تا چه حد... دقیقا چه قدر می دونست.

+معلومه که رابطه داریم عزیزم اون دوست و هم چنین همکار منه.

اره، امیدوار بودم همینطور باشه نه بیشتر و نه کمتر. رائون چشم هاش باز کرد و بهم زل زد.

-منظورم رابطه جنسیه. اینکه شما ازدواج کردید... اینکه مادر رو اون کشته... باید بیشتر بگم؟ تا کی میخواستی اینا رو ازم مخفی کنی؟؟

هر کلمه ای که از زبونش در می اومد مثل تیر سمی درون قلبم فرو می رفت. من با زندگیش چیکار کرده بودم... چطور تونستم فراموش کنم که فقط من نیستم بلکه زندگی رائون هم به من وابسته است.

+ت...تو... داری از حد میگذرونی!

رائون چشم چرخوند و از جاش بلند شد.

-نپیچون. من بچه نیستم. توی مدرسه توی سوئیس اولین چیزی که بهمون یاد دادن همین بود بابا. من یه دختر سه ساله نیستم که گولم بزنی و خزعبلات توی مغزم فرو کنی. من می بینم و می فهمم پس گوش کن!

رائون... درست شبیه خودم بود. انگار توی اینه به خودم خیره شده بودم.

-اگر ذره ای منو دوست داری بیا از اینجا بریم. برام مهم نیست اگر به مامان خیانت کردی یا حتی درصدی اهمیت نمیدی اون ادم قاتله... تو پدرخونی منی...

من پدر خونیش بودم. چرا جایگاهم رو فراموش کرده بودم؟

-من این خونه این زندگی این وسایلا رو که با پول اون برام مهیا کردی نمی خوام!

+کی... و چطور اینا رو فهمیدی؟

سرش پایین انداخت و ضربان قلبم به هزار رسید.

-توی مدرسه.

***

(رائون)

منتظر بودم بگه دوست دارم. منتظر بودم قبول کنه. اون پدرم بود... منو که تنها نمی ذاشت می ذاشت؟ اون دوستم داشت... همراهم می اومد من بیشتر از چانیول براش ارزش داشتم. کای بهم گفته بود باید چیکار کنم. گفت ازم حمایت میکنه. اگر بابا قبول کرد می تونیم باهم به شهر خودمون بریم و از پدربزرگ پول بگیریم. کای بهم گفت می تونه کمکم کنه تا از کشور خارج شیم و اگر بابا قبول نکرد من می تونستم تا ابد پیش اون زندگی کنم.

بابا باید قبول می کرد. من دخترش بودم، دختر خونیش همه کسش. زندگی با عمو کای قشنگ بود اما من بابا رو می خواستم. خانواده خودم رو.

+کی و چطور این فهمیدی؟

انتظار داشت بهش واقعیت رو بگم؟ اون بابا بود، بابای من نباید می فهمید چیا دیدم و با کیا حرف می زدم.

-توی مدرسه

توی چشم هام زل زد و بعد دست هاش باز کرد. توی بغلش خزیدم و بوی خاص تنش رو بو کشیدم. بابا بوی ارامش و حمایت می داد. کمرم رو مالش داد و موهام بوسید.

BLOODY FOOTPRINTSDonde viven las historias. Descúbrelo ahora