Part 36

304 55 24
                                    

دیگه به هتل بر نگشتم می دونستم اگر برگردم دلم می لرزه و دست هاش باز میکنم. می دونستم اگر برگردم دوباره لب های خشکش می بوسم و اون مواد لعنتی رو توی دست هاش می ذارم تا خوب بشه. پس برنگشتم تا حماقت نکنم.

***

(کای)

تازه به خونه رسیده بودم و پیغامگیر تلفن صدای مادرم رو پخش می کرد.

-جونگین، خواهرت تازه رسیده سئول. حواست بهش باشه. حتما برو خوابگاهش رو چک کن. جایی رو بلد نیست. باشه عزیزم؟

و پیام بعدی از طرف خواهرم بود.

-سلام اوپا، خواستم بگم من رسیدم اگر سرت شلوغه نیاز نیست بیای مامان یکم اغراق میکنه. خوب استراحت کن و مراقب خودت باش. راستی هرموقع وقت کردی بیا کافه تریا دانشگاه ببینمت. دلم برات تنگ شده

تیشرتم رو دراوردم تا دوش بگیرم. اسکرین گوشیم روشن شد. سمتش رفتم و دیدم رائون همین الان پیام داده.

-هستی؟

+هستم (خوانده شد)

-دلم برات تنگ شده

اهی کشیدم و از توی اینه نگاهی به خودم انداختم.

+اتفاقی افتاده؟ (خوانده شد)

-نه همه چیز روبه راهه

+می خوام برم دوش بگیرم (خوانده شد)

-باشه.

تلفن روی تخت پرت کردم و سمت حموم رفتم. حرف های رائون بوی خوبی نمی دادن. می بایست بعد از حموم بهش زنگ می زدم.

***

(چانیول)

صبح خیلی زود به خرید رفتم تا برای امشب افتتاحیه گالری عکس های بکهیون برای هردومون کت و شلوار تهیه کنم.

لبخند از روی لب هام کنار نمی رفت. امشب بی نظیر ترین شب ممکن می شد.

با وسواس دو دست کت و شلوار انتخاب کردم. مطمئن نبودم سایز بکهیون هست یا نه اما تمام تلاشم کردم که اینطور باشه.

می بردمش ارایشگاه و ازش یه بت می ساختم. بتی دقیقا مثل عکس هایی که 8 سال پیش ازش گرفته بودم. همونقدر زیبا و همونقدر جذاب.

با قلبی اکنده از امید از ارایشگر هتل خواستم تا اتاقم همراهیم کنه. کارت رو زدم و داخل شدم.

-بکهیون

صداش زدم... اما چیزی که مقابلم می دیدم قابل باور نبود.

مرد پشت سرم جلو اومد و هینی کشید.

دنیا، متوقف شده بود.

***

(کای)

گاها فکر می کردم من این سر دنیا چه کاری از دستم بر میاد تا برای اون دختر کنم.

BLOODY FOOTPRINTSDonde viven las historias. Descúbrelo ahora