این یه دستاورد بزرگ بود و سهون با لبخند روی دکمه ی 'عضویت' کلیک کرد. همون موقع چیزی که میخواست روی اسکرین بالا اومد:
اولین بلاگ فیلمش به اسم "راکس جورگنسن"اگر میخواست صادق باشه، با همه ی اتفاقاتی که اخیرا افتاد، داشت هدفش برای منتقد فیلم شدن رو فراموش میکرد. ولی بعد از افتضاحی که فیلم دیشب بود، دوباره یادش اومد برنامه داشته چیکار کنه. الان نمیخواست بره دنبال شغل بگرده یا به کاری که انجام میده به طور جدی و برای کسب درآمد فکر کنه، هرچند(اگه سوهو هیونگ پول چیز میزاشو میداد خیلی بهتر بود) این کار نقد رو فقط به خاطر علاقه اش انجام میداد!
مردم باید میدونستن این فیلم چقدر بده. به عنوان کسی که عاشق فیلمه باید به مردم یاد میداد این چرندیات رو نگاه نکنن. و حالا اینجا بود، اولین نقد فیلمش که همه میتونستن ببینن.
کاملا پرفکت.لپ تاپ رو بست، مطمئن نبود بعدش چیکار کنه، شاید باید میرفت پایین و کیونگسو رو پیدا میکرد.
شاید اگه سهون مودبانه ازش درخواست میکرد میتونست متقاعدش کنه و ازش یه بستنی یخی بگیره.
بعد از اینهمه تلاش سخت لیاقت یه جایزه رو داشت.ولی نتونست بره آشپزخونه، چون یکی دیگه از هیونگهاش اومد توی راه پله ایستاد.
قبل از اینکه ببینتش صداش میومد.
"سهونا."
بکهیون هیونگ با صدای بلند و شادش داد زد.
"سهونا، هیونگ یه چیزی برات داره."
سهون با خودش فکر کرد'خیلی هم بد نیست' مدتی میشد یه نقشه ی عالی توی ذهنش داشت (حتی خودش هم از اینکه چقدر باهوشه شوکه شد.)
پس شاید وقتش بود که نقشه اش رو عملی کنه.تازه، سهون کل صبحش رو صرف تحصیل راجع به فیلمهای بد کرد، پس لیاقت یه جایزه رو داشت.
به طور مثال، ناتِ هیونگش. میتونست پاداش خوبی باشه.
قبل از اینکه بتونه نقشه ی (فوق العاده هوشمندانه اش) رو پیاده کنه، متوجه یه استوانه ی کاغذی سفید توی دست هیونگش که داشت از پله ها بالا میومد شد.
"پسر، یه سورپرایز برات دارم!"
"برای من؟!؟"
سهون هیجان زده شد.
"آره، چند روز پیش آنلاین خریدم و بالاخره رسید."
با یه لبحند بزرگ روی لبش شروع کرد به پاره کردن پلاستیک دورش.
سهون با هیجان نفسش رو حبس کرد، منتظر رونمایی بزرگ شد.
یه پوستر دیگه!
این فوق العاده بود.(سهون میمرد برای پوستر)
و برای همه ی تلاشهای سختش لیاقتش رو داشت.( حتی بهتر هم میشد اگه میتونست هیونگش رو متقاعد کنه هم بهش پوستر بده و هم ناتش کنه)
اولین قسمت پوستر که معلوم شد خیلی عحیب بود، ولی بعد متوجه شد یه بخشیش موهای شخصیت اصلیه، موهای قهوه ای، کم کم چیزهای بیشتری ازش معلوم شد ، پیشونی، چشمها و بعد شناختش. این قطعا اونیو امگای فرشته بود! حسابی هیجان زده شد. خیلی زود چهره اش کامل معلوم شد و کاراکتر مورد علاقه اش رو دید.
YOU ARE READING
🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺
Fanfictionسهون ساده لوحانه قبول میکنه امگای یه پک آلفای پنج نفره باشه... امگایی با پنج آلفا که در تلاشه آلفاهاش رو راضی نگه داره. 🅒ᴏᴜᴘʟᴇ 🐺ᴇxᴏK verse 🅖ᴇɴʀᴇ 🐺 ᴄᴏᴍᴇᴅʏ, ғʟᴜғғ, ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ, sᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ 🅐ᴜᴛʜᴏʀ...