❷❸🐺🅑𝗎𝖻𝖻𝗅𝖾 𝖻𝖺𝗍𝗁

2.9K 699 235
                                    


سهون توی پاها، بازوهاش احساس سنگینی میکرد ولی هیچ جایی از بدنش به اندازه ی سرش سنگین نبود.
صداهایی از دور به گوشش میرسید‌. در اتاق بسته شد و بعد ناگهان موجی از هوای تازه و خنک ریه هاش رو پر کرد.

یکمی لای پلکهاش رو باز کرد و پشت کمر کسی رو دید که کنار پنجره ایستاده بود.
درحالی که قلبش سریع تر میتپید، فورا دوباره چشمهاش رو بست.
سوهو هیونگ توی اتاق اون چیکار میکرد؟

وقتی دوباره یواشکی سرک کشید، متوجه شد اینجا اتاق خودش نیست و اتاق سوهو هیونگه.
توی جاش تکونی خورد و ملحفه های نرم پوستش رو لمس میکردن.(اون لخت بود!)

و بعد به یاد آورد!
همه چیز رو!

خیلی سریع‌، تمام تصاویر شب قبل به ذهنش هجوم آوردن.
خودش... درحالی که برهنه میشد!
خودش... درحالی که پاهاش رو باز میکرد و برای آلفاهاش ناله سرمیداد.

چطور همچین رفتارهایی ازش سر زد؟

مثل هرزه ترین امگای دنیا برای یه کیر توی باسنش التماس میکرد.
چقدر افتضاح!

ولی با چیزی که تصور میکرد فرق داشت.
هیچوقت انتظار نداشت انقدر حسِ... خوبی داشته باشه.

سرخ شد.
با به یاد آوردن آلفاهاش، درحالی که همه برهنه بودن و نوازشش میکردن، سرخی گونه هاش تبدیل به گرمایی توی بدنش شد.
همشون... با آلتهای خیلی بزرگ(که لمس کردنشون حس خوبی داشت)

قفسه ی سینه اش گرم شد.
به علاوه ی یه جاهای دیگه ای از بدنش.
پس دیگه جرات نکرد بیشتر بهش فکر کنه.
یا شاید بدنش مثل دیروز داغ میشد و دوباره تبدیل به یه هرزه میشد.
هرگز همچین چیزی نمیخواست.

وقتی حس کرد سوهو هیونگ از جاش تکون خورد، محکم تر چشمهاش رو بهم فشار داد. خجالتزده تر از اونی بود که بخواد با کسی رو به رو بشه.

ولی سهون تونست از لای پلکهاش ببینه که هیونگش یه شلوار گرمکن مشکی و تیشرت طوسی پوشیده بود پس احتمالا الان خیلی خوشتیپ شده بود.(برای همین دلش میخواست یخورده بهش نگاه کنه)
بعد از اینکه سوهو کمی توی اتاق دور زد و به کارهاش رسید، روی تخت کنار سهون نشست.
سهون میتونست تکون خوردن تُشَک و دستی که سرش رو نوازش میکرد حس کنه.

"بیدار شدی؟"

صداش مهربون بود و سهون همچنان خودشو زده بود به خواب.(کاری که خیلی توش خوب بود)
ولی بعد هیونگش یه چیز شوکه کننده گفت.

"برای امروز بعد از ظهر برات وقت دکتر گرفتم."

"چرا؟ مریض شدم؟"

سریع چشمهاش رو باز کرد.
شاید به خاطر یه ویروس عجیب و غریب بود که دیشب انقدر غیرعادی رفتار کرد.
باید همین باشه، چون اوه سهون هرزه نبود.

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin