در مقایسه با مطب دکتر توی محدوده، اینجا خیلی باکلاس تر بود. با نورپردازی مدرن و وسایل گرون و مبلمان شیک.
و سهون متوجه شد چرا با اینکه تابستون بود، سوهو هیونگ براش یه شلوارِ خوب آورد تا بپوشه."بشین."
هیونگش به یه صندلی توی اتاق انتظار اشاره کرد و سهون هم که حسابی خسته بود همینکار رو انجام داد.
سوهو هیونگ رو که با منشی حرف میزد تماشا کرد. یه سری مدارک بهش داد و یه سری چیزای دیگه هم ازش گرفت. وقتی سوهو هیونگ به منشی لبخند زد، دختره ریز خندید و سهون میخواست بلند شه و بهش بفهمونه که سوهو آلفای کس دیگه ایه. (پس باید بره یکی دیگه رو برای خودش پیدا کنه.)ولی بعد اونها از هم جدا شدن و منشی شروع کرد به حرف زدن با تلفن.
سوهو یه لحظه جلوی استندِ بروشورها ایستاد،چندتاشونو برداشت و کنار سهون نشست."بیا."
گفت و بروشورهارو داد بهش.
"میتونی تا وقتی منتظریم یه نگاهی بهشون بندازی."
و بعد خودش مشغول پر کردن یه سری فرم شد.
سهون سرسری یه نگاهی به اولین بروشور انداخت. رنگش بژ بود با حروف بزرگ مشکی روی جلدش: "اولین هیت من"
خیلی اتفاقی یه صفحه رو باز کرد و نفسش گرفت، سریع بروشور رو بست.به دور و برش نگاه کرد، به نظر نمیومد کسی متوجه شده باشه، و هیونگش داشت کلی فرو پر میکرد(سهون واقعا خوشحال بود که لازم نیست خودش اونارو پر کنه.)
اولش تصمیم گرفت دیگه به اون بروشور نگاه نکنه، ولی سوهو هیونگ با اون کاغذا مشغول بود و سهون هم کاری نداشت که انجام بده ، پس بروشور رو آورد جلوی صورتش(که هیچکس نفهمه داره به چی نگاه میکنه. ) و در سکوت بازش کرد، یواشکی از لای یکی از چشمهاش به صفحه نگاه کرد.
ایندفعه دیگه آماده بود، ولی بازم یخورده شوکه شد.
عکس یه مرد برهنه اونجا بود.
در واقع سه تا.
یه آلفا، یه بتا و یه امگا.
همشون لبخند میزدن و توی عکس ایستاده بودن، کاملا لخت و حتی لباس زیر هم نداشتن!سهون سریع یه نگاه به اطرافش انداخت و مطمئن شد قبل از اینکه دوباره دقیق تر به بروشور نگاه کنه، کسی نفهمیده باشه داره چیکار میکنه.
حالا چهارچشمی داشت به کاغذ نگاه میکرد.تصویر میخواست تفاوت سایز آلت آلفاها بتاها و امگاها رو نشون بد، ولی سهون تا الان دیگه خودش به این موضوع پی برده بود ، پس خیلی به اونجای آدمای غریبه اهمیت نداد.
چیزی که توجهشو جلب کرد این بود که امگای تصویر ریزه میزه بود.
نه فقط آلتش بلکه کل بدنش، به سختی قدش به شونه ی آلفا میرسید. چشمهای گرد و بزرگی داشت، و یه لبخند بزرگ تر روی لبش و اصلا بدجنس و عصبانی به نظر نمیومد ، کیوت و نرم و دوست داشتنی بود، که اصلا منصفانه نبود.
BINABASA MO ANG
🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺
Fanfictionسهون ساده لوحانه قبول میکنه امگای یه پک آلفای پنج نفره باشه... امگایی با پنج آلفا که در تلاشه آلفاهاش رو راضی نگه داره. 🅒ᴏᴜᴘʟᴇ 🐺ᴇxᴏK verse 🅖ᴇɴʀᴇ 🐺 ᴄᴏᴍᴇᴅʏ, ғʟᴜғғ, ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ, sᴍᴜᴛ, ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ 🅐ᴜᴛʜᴏʀ...