part1

3.7K 159 24
                                    

جونگکوک +کیم نامجون این بهیار جدیده کی میرسه پس
نامجون+بزودی باید برسه
جونگکوک+ده دقبقه دیر کرده باید تنبیه بشه از اولش داره گند میزنه
جین+فرمانده بهیار کیم قانونو توی هیچ بخشی رعایت نمیکنه اما همیشه بهترین بهیار بوده به شفا بخش معروفه خیلیا براش افسانه ساختن که میتونه فقط با دستاش دردا رو از بین ببره و خوبشون کنه
جونگکوک+هرکی هست باید اینجا قوانینو رعایت کنه وگرنه عاقبت خوبی در انتظارش نیست
جئون از چادر نظامی خارج شد و از دور چشمش به پسری که لباس سفید داشت و معلوم بود بهیاره افتاد زیر لب با خودش زمزمه کرد که این بهیارس؟چقدر لاغرو ظریفه
حس میکرد هر لحظه قراره مهمون باد بشه و توی آسمون معلق یا استخوناش بشکنه
زیادی برای یه بهیار نظامی لاغرو ظریف بود
انگار در تمام طول زندگیش هیچ وزنه ای بلند نکرده بود
نزیدکیو نزدیکتر که شد بهتر بهیارو دید
قد بهیار تا روی شونهاش بود موهای فر عسلی قهوه ایش چشمای عسلیش لباس مستطیلیش پوست گندمی جذابش
زیر لب لعنتی فرستاد و توی مغزش گفت این یه بچه شهریه سوسوله فردا میفرستمش بره
بهیار نزدیکتر شد لبخندی مستطیلی تحویلش داد و دست دراز کرد
+من کیم تهیونگ بهیار بخش ۱۵ انتقالی به بخش ۱۹ هستم خوشبختم
دستشو نگرفت
_جئون جونگ کوک فرمانده لشکر تمام بخشها  احترام بزار سرباز
+ عه فرمانده یه دست میخای بدیا بعدم من سرباز نیستم
_ مثل اینکه بلدم نیستی چطوری صحبت کنی
+اخه اینجا نیومدم صحبت کنم من کارم خوب کردن بقیس نه حرف زدنه رسمی و احترامای بیجای نظامی هیچیو ثابت نمیکنن فقط وقت ادمو‌میگیرن و‌حوصله سر برن
جونگکوک از این همخ جسارت پسر با این جثه ظریف تعجب کرده بود
_میدونی که میتونم تنبیهت کنم
+ به ضرر خودته تنبیه شم کسیو خوب نمیکنم کسیم خوب نکنم  کار پایگاهت لنگ منه پس در هر صورت به من نیاز داری معامله خوبیه جونگکوک من میشم اون ادم ازاده شماهم فرماندهی کن اسیب نمیزنم به چیزی
جوگکوک از اینکه اونم ب اسم کوچیک صدا زده شوکه و عصبی شد و از این همه باهوشب و معامله پسر شگفت زده
چیزی نگفت و از کنار پسرک رد شد اما بی شک نمیتونست از این حرکاتش بگذره
باید فکری میکرد که چطوری اون پسرک گستاخو ادب کنه
جونگکوک+پسریکه نیم وجبی چه زبونی میریزه

حس عجیبی داشت چون خیلی وقت بود کسی اینطوری اذیتش نکرده بود
تهیونگ به داخل چادر نظامی رفت با پررویی تمام با صدا بلند گفت
+ سلام من کیم تهیونگم بهیار بخش ۱۵ انتقالی به بخش۱۹ خوشبختم
همه شوکه بودن از انرژی و گستاخی پسر
و بعد به سمتش اومدن و احترام نظامی گذاشتن و خودشونو معرفی کردن
+کیم نامجون هستم دستیار فرمانده
+کیم سوکجین هستم زیر دست کیم نامجون مسئول بخش تسلیحاتی
+مین یونگی هستم سر لشکر بخش های ۱۸تا ۲۸
+ جانگ هوسوک هستم  نقشه بردار و راهنما
_اووووو چه خفن خوشحالم میبنمتون
همه شوکه بودن از صمیمی بودن تهیونگ و رعایت نکردن کلماتش
دوباره احترام نظامی گذاشتن و‌مشغول کارهای خودشون شدن
سوکجین در گوش نامجون پچ پچ میکرد
+این پسره چقد صمیمیه از الان توی دردسر میفته که مگه نمیدونه فرمانده چقدر سختگیره از سختگیر ترین فرمانده های کشوره این که از همین الان داره با جونش بازی میکنه
+ولش کن دوبار تنبیه بشه مجبوره کنار بیاد
+ تا جایی که میدونم هیچ فرمانده ای نتونسته آدمش کنه
+فرمانده جئون فرق دارع خودت که میدونی؟
+دلم میسوزه براش

وقت ناهاربود همه روی میز نشسته بودن
تهیونگ آخر همه اومد روی میز نشست
فرمانده جئون عصبانی از سرکش بودن پسر
تهیونگ نشست و شروع کردن خودن غذا
کیم نامجون شروع کرد صحبت
+حالا که از نزدیک میبینمت کیم تهیونگ شما زیبا هستید
تهیونگ که لپاش سرخ شده بود از خجالت
گفت+ ممنونم
همشون تایید کردن و هوسوک سوالی پرسید
+چند سالته
+بیستو چهار ۲۴
همه شوکه شدن سنش خیلی پایین بود
مین یونگی+امکان نداره ایقد کوچیک باشی از کی وارد ارتش شدی
تهیونگ+ پدر‌مادرم وقتی ۱۸سالم بود فوت شدن پدرم توی ارتش بود توی جنگ مرد مادرمم برای محافظت از من سپر کرد خودشو منم ارتش با خودش برد و چون از بچگی دچره های بهیاری دیده بودم بیشتر بهم اموزش داد بخش ۵
سوکجین+اره بخش ۵ کلن بهیاره لشکر نظامیشون کوچکتره بهیارا رو از اونجا به بخشای بالا میفرستن اینو شنیده بودم از فرمانده
تهیونگ+اره دقیقا  اونجا سه سال بهم اموزش دادن بعد فرستادنم پایگاه۱۲ اونجا همچی خوب بود بعد پایگاه ۱۴ بعد ۱۵ و الانم ۱۹
نامجون+واو خیلیم خوب  امیدوارم موفق باشی کیم تهیونگ
+مچکرم
جونگکوک فقط‌گوش میکرد و چیزی نمیگفت
تهیونک از این همه سکوت فذمانده عصبی شده بود و باعث میشد تحریک بشه که اذیتش کنه
تکه گوشتی از روی غذاش برداشت و گذاشت توی بشقاب فرمانده
جونگکوک کمی جا خورد
و همه سر میز غذا ساکت شده بودن و منتظر واکنس ترسناک فرمانده بودن
تهیونگ+فکر میکنم خیلی خسته شدی اینقدر حرف نزدی و زیاد دستور دادی بیا تکه گوشت منو بخور
این حرفش منظورای بدی هم داشت
جونگکوک به غذا خوردن ادامه داد
تهیونگ صورتشو نزدیک صورت فرمانده کرد بهش زل زد و یه دستشو گذاشت زیر چونش و یه لبخنذ مستطیلی هم رو‌لباش گذاشت
همه شوکه بودن که چرا فرمانده حرکتی نمیکنه 
جونگکوک همینطور زل زده بود که جونگکوک با چاپستیک زد رو میز از جاش پا شد و گفت
+واسه امروز کافیه
همه بلند شدن میزو باهم‌جمع کردن و‌رفتن بیرون
اما تهیونگ! کی میتونس این سرکشه ریز جثه رو رامش کنه اخه؟!
جونگکوک لب زد +برو بیرون بهیار کیم
تهیونگ+نوچ اینجا راحتترم
جونگکوک دیگه صبرش سر اومده بود به سمتش قدم برداشت تهیونگ ترسید و عقب عقب رفت و  روی تخت استراحتی که توی اون چادر بود افتاد
جونگکوک هم خیز برداشتو روش خیمه زد
جونگکوک+اگر اینطوری ادامه بدی تنبیهت میکنم
تهیونگ گونهاش قرمز بود و چشماش یکم شوکه بود و درشت شده بود
جونگکوک از کیوتی پسر دلش ضعف کرد و از روش بلند شد
نمیتونست در مقابل اون پسر خودشو کنترل کنه و خارج شد از چادر نظامی

Proud boss (kookv)Where stories live. Discover now