وارد اتاق شدم
جیمین دوید سمتم
+ ته...باید یچیزیو بهت بگم
_چیشده
+شوگا از وقتی فهمیده که اون طرف مقابلی که داریم باهاش میجنگیم برادرشه قاطی کرده امروز صبح میخواست تنهایی بره از اینجا پیداش کنه دیوونه شده بزور جلوشو گرفتم
_یعنی چی
+ مثل اینکه آگوست دی میخواد تمام عزیزای شوگا رو بکشه حتی جونگکوک رو دیروز یسری اتفاقا برای جونگکوک افتاد که اگر شوگا متوجه نمیشد شاید الان جونگکوک اینجا نبودبا حرفی که زد شوکه شدم
_ منظورت چیه؟
+ میترسم تهیونگ...میترسم بلایی سر هممون بیاد کاش همچیزتموم بشه هممون بربم خونه بتونیم توی یه شهر باهم باشیم همو ملاقات کنیم با ارامش... کاش همچیز تموم بشه فقط و من دیگه استرس از دست دادنتون رو نداشته باشمبغلش کردم فشار زیادی رو داشت تحمل میکرد
_ هی جمن شی ما چیزیمون نمیشه بهتره مراقب خودتباشی پسره مهربون
+ نمیتونم نگرانتونم تته
_نباش سولمیت عزیزم ما خوبیم فقط بهم قول بده هر اتفاقی هم برامون افتاد تو ادامه بدی و یه زندگی خوب رو برای خودت بسازی+ اینجوری صحبت نکن باهام الان گریه میکنم
_ هی هی جمن شی ما ایقد ضعیف نبودا
+ متاسفام من خیلی ضعیفم
_ هی خفه شو ببینم تو قوی قول بده یالا وگرنه الان خودمو میکشما
+یاااااااا
_ زود باش
+ باشه قول میدم
_ افرین جوجه ی دوس داشتنیذهنم مشغول شده بود
نمیخواستم هیچکدوم آسیب ببینن
و وقتی پایگاه اطلاعات بودم متوجه شدم که برادرمو کی کشته اما مطمعن نبودم دقیق فقط ی تصویر ناواضح داشتم ازش که متاسفانه...بیشترین شباهت رو آگوست بهش داشت اما بازم مطمعن نبودم واسه چند سال پیش بوده و مطمعن نبودم اونه یا نه اما اگر مطمعن بودم میکشتمش قطعااز اتاق بهیار زدم بیرون که یسری کارتون ها رو داشتن میبردن سمت چادر فرمانده زیرو
کنجکاو شدم و یکی از سربازارو گرفتم
_ اینا چی ان؟
+ اطلاعات محرمانه آگوست دی هست
_ اها
ولش کردم و رفت
باید ب این اطلاعات دسترسی پیدا کنم
حس بدی دارم به این داستان
فرمانده زیرو از اتاقش زد بیرون و فرصتو غنیمت شمردم و با کلی دودوتا چهارتا کردن رفتم سمت اتاقش
خیلی زیاد بودن
چندتاشو برداشتمو تند تند شروع کردم خوندن
_ قاچاق انسان، اسلحه، مواد مخدر کشتار دست جمعی ، شکنجه
چند تا عکس بود
یهو صدای فرماندع رو پشت سرم شنیدم
+ چه غلطی داری میکنی
_ من... من...
+ پاشو کیم تهیونگ سریع
پاشدم با ترس ب رو به روش برگشتم
+ بگو چه غلطی میکنی
_ من فقط دنبال اطلاعات مورد نظرم بودم
+ نکنه جاسوس شدی از وقتی رفتی اونجا برگشتی راستش بهت اعتماد ندارم
پشت موهامو کشید و آخی گفتم
_ نه فرمانده من فقط میخواستم از یه چیز مطمعن بشم
+ از چی جوجه بنال تا همینجا خاکت نکردم
_ برادرم
+ برادرت چه ربطی به این داستان داره؟
_ میخواستم مطمعن بشم برادرمو اون کشته یا نه سالهاست دنبال انتقام مرگ برادر کوچیکترمم که حتی نتونست بچگی کنه و خانواده ای که کشته شدن توی پایگاه اطلاعات عکس ناواضح دیدم از قاتل برادرم ک وقتی آگوست منو دزدید شبیهش بود اما مطمعن نبودم ازش پس تصمیم گرفتم حماقت کنم وقتی دیدم این پرونده ها مربوط به آگوسته
+چطوری حرفتو باور کنم
از جیبم عکسی دراوردم ک سالهاست همراهم بود و عکس ناواضحی ک از پایگاه اطلاعات دزدی برداشته بودم
ولم کرد و عکسا رو ازم گرفت نگاه کرد
عکس برادرم و عکس ناواضح اون قاتل
دستشو محکم زد به سینم ک دردم گرفت
+ برو بیرون کیم عکسا پیشم میمونه چیزی پیدا کردم از این داستانی ک گفتی بهت خودم خبر میدم دارم بهت لطف میکنم اخرین باره میبینم این حرکتو میزنی هرکسی جای تو بود الان یه گلوله وسط پیشونیش کاشته بودم
YOU ARE READING
Proud boss (kookv)
Fanfictionخلاصه داستان: رئیس بخش ۱۹ جئون جونگ کوک یه آدم مغرور که عملیات و نظم خیلی براش مهمه و کیم تهیونگ بهیار بخش۱۵که منتقل شده به بخش ۱۹ یه پسر خیلی شیطونه ک هیچوقت با قوانین کنار نمیاد ...توی همین بین این دوتا به پست هم بخورن یا کارشون به هم بیفته... وضع...