یکماه گذشته
من مین تهوونم ( همین تهیونگ خودمونه بچها شستشو مغزیش دادن بچه رو ) و یه سربازم که باید از کسایی که برادرمو کشتن انتقام بگیرم
قاتل برادرم جئون جونگکوکه و قسم خوردم که میکشمش آگوست دی فرمانده پایگاهه که توی این مسیر داره کمکم میکنه
فرمانده بهم گفت که اونا شستشو مغزیم دادن واس همین چیز زیادی یادم نمیاد و اون نجاتم داده
منم ازش ممنونماما تنها چیزی که عجیب بود برام...حس گمشدگی بود ک همیشه داشتم...
و هر بار ک به فرمانده میگفتم میخواست خوبم کنه پس ازم میخاست که یه شوک برقی بدم به خودم و اون هرچی میگفت رو انجام میدادمامروز ماموریت دارم و باید برم جاسوسی توی منطقه جنگلی
با یه لباس عادی که نظامی نباشه راه افتادم
و خیلی عادی پرسه زدم توی جنگل که اطلاعات جم کنم از روی یه پل رد شدم ک صدای تیر اومدم و حس کردم توی پهلوم تیر خورده
رفتم سریع زیر پل و خودمو کشیدم داخل دیواره پل باز بود
صدای پا میومدم یه نفر بود
جای تیر رو خیلی ریلکس فشار دادم و تیرو با انگشتم دراوردم با اینکه درد داشت ولی برام مهم نبود
با پارچه سفید توی جیبم فشارش دادم و بستمش
پناه گرفتمو کلت پشت کمرمو دراوردم و ب سمت بیرون گرفتم ببینم کیه
شبیه فرمانده ها بود باید مراقب باشم
حس گمشدگی عجیبی داشتم
قلبم تند میزد
دهنم خشک شده بود
نمیدونم چم بود
عرق کرده بودم
داشتم نگاش میکردم
چرا حس میکنم قبلا دیدمش
حالم داشت بد میشد اروم کشیدم کنار دوباره پشت دیوار پناه بردم تا نفس بکشم اون کیه
چرا حالم داره بد میشه نفسم بالا نمیومد
حلقه توی گردنبندمو لمس کردم تنها چیزی که از نامزده مرده ام مونده که جونگ کوک کشتتش و آگوست برام نگهش داشته
عکس جونگکوک رو بهم نشون ندادن هیچوقت فقط مشخصات ظاهریشو گفتن
صدای پا دور و دور تر شد چند دقیقع بعد از جام دراومدم و رفتم سمت پایگاه
اطلاعات هرچی اتفاق افتاد و مختصات منطقه رو گفتم و بهیار بانداژو بخیه و ایین داستانا برام بستو فرستادنم اتاقم
تا بگیرم بخوابمولی بدنم بیقرار بود قلبم نفسام مغزم همه چیزم...
چشمام گرم شد و رفتم توی عالم خواب...میدیدمش...
موهای پر کلاغیشووو یه دستش فول تتو بود ...پیرسینگاش...اما تار بود..
برق چشماش...
ذلم میخاد بغلش کنم
صدام زد
+ ته ته
_ته ته کیه ؟ من مین تهوونم
+ تو تهیونگی کیم تهیونگ
_ اشتباه گرفتی ، اما تو اسمت چیه؟
+ تهیونگ منم کوک
_ کوک کیه؟
+ بگرد دنبالم پیدا میکنی ته ته
_ هی منو ب این اسم صدا نکن
+ دنبال حقیقت بگرد میدونم پیدام میکنی دلتنگتم...یهو اسلحه رو سرم گذاشت و پریدم از خواب
چرا هرشب باید خوالایی ببینم از این پسر ک منو ته ته صدا میزنه
هیچوقت راجبش با آگوست حرف نزدم چون حس میکنم مهم نیس اونقدر و نمیخواستم شوک الکترونیکی بدن بهم تحملشو نداشتمبهم ماموریت جدید دادن
بازم جنگل گردی
عجب...
یچیز جدید بدین دیگع
ایندفه گفتن پوشیده باید برم
فیس ماسک کلاه لباس مخصوص جلیقه ضد گلوله و اسلحه و این داستانا
حرکت کردم سمت جنگل
و خب چون اون پل پناه خوبی بود رفتم داخلش
چک کردم منتظر موندم ک اگر کسی هست بتونم وایسم و جلوتر برم ک مختصات جدیدی بتونم بدمکسی نیومد دراومدم که برم سمت پل بعدی که یک کیلومتر اونورتر بود
نزدیک پل بودم سربازی رو دیدم ک لباسش شبیه به فرمانده ها بود
اروم نزدیکش شدم ک بتونم گروگان بگیرمش و ازش اطلاعات بگیرم
اروم رفتم سمتش و کلت رو گذاشتم رو سرش
_دستتو بزار پشت سرت
+تو کی هستی
_ کاری ک میگمو بکن نفله و دهنتو ببند
بهو توی صدم ثانیه اسلحه رو ازدستم کشید و افتاد روم
میخواستم بزنمش کنار و بزنمش زورسو نداشتم
+ تو کی هستی
_ ب ت ربطی نداره
مشتی زد تو صورتم
+ حرف بزنننننن برای آگوست کار میکنی؟
_ ب ت مربوط نیسسسسس
+ خفه شو
کلاهمو دراورد
میخاس فیس ماسکمو در بیاره
مشت محکمی زدم توی فکش ک باعث شد بدنش قفل کنه
توی همین چند ثانیه سریع تفنگمو برداشتمو دویدم نباید منو میشناختن
صدای شلیک اومد اما به دویدن ادامه دادم
پناه گرفتم توی پل قبلی
صدای پاهاش میومد نظرم به دستش جلب شد
فول تتو
وایسا ....
شبیه اون پسر توی خوابمه
روشو برگردوند سمتم
صدم ثانیه قایم شدم اما پیرسینگ ابروشو دیدم موهای مشکیش
اما هنوز نتونستم درست چهرشو ببینم چون ماسک زده بودمیخاستم ببینمش...
اون خود اون پسر بود؟
ولی چرا بهم میگفت ته ته؟
به خودم ک اومدم رفته بودبرگشتم پایگاه و گزارش دادم
وقتی مشخصات ظاهری اون فرذ رو دادم آگوست گفت
+ جئون جونگکوک بوده
ووقتی اینو فهمیدم گر گرفتم
_ اگرمیدونستم همون لحظه میکشتم اون کثافتو
+صبور باش ب اونجاشم میرسی مین تهوون صبور باش اول جاسوسیشو بکن بعد هم میگم خودت بزنی بکشیش خیالت راحتعصبی بودم اما حس بدی داشتم یچیزی حس میکردم درست نیس
اون پسر جئون جونگکوک بود؟ ولی اون توی خوابام بوده...و چیز دیگه میگفته...عجیبه برام...
باید چیکار کنم..
نمیدونم
فقط میدونم انتقام برادرمو میخوام بگیرم..
YOU ARE READING
Proud boss (kookv)
Fanfictionخلاصه داستان: رئیس بخش ۱۹ جئون جونگ کوک یه آدم مغرور که عملیات و نظم خیلی براش مهمه و کیم تهیونگ بهیار بخش۱۵که منتقل شده به بخش ۱۹ یه پسر خیلی شیطونه ک هیچوقت با قوانین کنار نمیاد ...توی همین بین این دوتا به پست هم بخورن یا کارشون به هم بیفته... وضع...