part12

880 60 15
                                    

چشام تار بود ...
حس خیسیه روی صورتم...
اطرافمو داشتم نگاه میکردم  جنگ تمام شده بود تعداد کمی سرباز توی میدون بودن و تعداد زیادی ب پایگاه برگشته بودن
دوتا سرباز اومدنو منو حمل کردن سمت پایگاه
کوک...منو فراموش کرده
خون چکه میکرد...
دیگه مرگ برام مهم نبود...
همه چیز بدتربود من با یه رویا یکسال زندگی‌کردم...
صورت جیمینو جلو چشمام دیدم داشت گریه میکردو‌ باند پیچیم میکرد
دوباره همه جا سیاه شد...
+تهیونگ؟
+تهیونگ؟
برای بار هزار این صدا تو گوشم پیچید
از جام پریدم
+داشتی خواب میدیدی
عرق روی پیشونیمو پاک کردم
یکسال گذشته بود تمام این مدت این خوابو داشتم میدیدم  تمام این یکسال...
به حلقه  توی دستم نگاه کردم و نفسی کشیدم که خواب بوده

همون لحظه فرمانده کای صدام زد
+کیم باید به پایگا یک منتقل شی لازمت دارن
لابد اینم خابه باز
چشمی گفتمو وسایلمو جمع کردم
دوباره این خاب تکراری.‌.. آاااه
ون حرکت کردو رسیدیم وارد شدم و درست مثل همیشه جیمین پرید بغلم
و گریه کردم
لپمو کشید درذم گرفت داد زدم
اما این خیلی پاقعیتر بنظر میرسه توی خاب درذم نمیگیره ک
_جیمین من خابم درسته؟.
+تهیونگ نکنه شستشو مغزیت دادن خوبی؟ملومه ک واقعیه
_نه خابه
+ای بابا چی میگی یسال ندیدی منو یسال ولت کردما گند زدی قشنگ
این...این واقعیه ؟من واقعا پایگاه یکم؟ جئون..جئون اینجاست ینی؟
_فرمانده جئون کجاست؟
+اونم همینجاست کانگ وو اسیب دیده داخل درمونگاه.....
یه اوهی گفت و ادامه داد
+ببخشید یهویی گفتم بهت کانگ وو برگشته.‌.
_نه مشکلی نیست
وارد اتاق بهیار  شدم ذهنم بهم ریخته بود...بیشتر از همیشهو هرروز...

Proud boss (kookv)Where stories live. Discover now