part 9

863 67 24
                                    

چشمامو باز کردم
همه چیز تار بود
چراغی که از بالای سرم اویزون بود چشامو اذیت میکرد
از جام لا سختی بلند شدم  و سرم رو دستمو کشیدم
از چادر بهیارا زدم بیرون
کسی نبود
فقط اون فرمانده لعنتی بود
+ میبینم زنده ای جوجه
_...
چیزی نگفتم
+ برو بالای تپه دوس پسرت منتظرته
از حرفش شوکه شدم
و با تردید رفتم سمت تپه
دیدم جئون و کانگ وو باهم اونجا ایستادن
رفتم از تپه بالا
وقتی رسیدم چند ثانیه سکوت کردیم و کوک با سرعت اسلحه رو روی سرم گذاشت
_ک..کووو..ک چیک..ار میک..نی
با ترس گفتم
+ تو به کانگ وو آسیب زدی تو به تنخا عشق من اسیب زدی

کانگ وو گریه میکرد و طاقت سر پا نشستنو بیشتر از این نداشت  روی زمین نشست
پایگاه از دور معلوم بود
نیم نگاهی به پایگاه انداختم
و دوباره به چشمای کوکی نگاه کردم که دیگه چشماش بوی کوک رو نمیداد
چشماش بوی انتقام مرگ وحشت رو میداد
منو نمیدید
نیم نگاهی باز به پایگا انداختم و ایندفعه حس کردم یکی بالای پایگاه اصلی با تک تیر منو نشونه گرقته
اشکام سرازیر شد
شایدم من اشتباه میکردم
کوک هولم داد و چندتا سیلی بهم زد
اشکتم شدت گرفت
_ کوک... من... من... متاسفا....
حرف تموم نشده بود با صدای شلیک چیزی برق چشام  و حس کردم لباسم خیس شد
کوک شوکه بود
تفنگش از دستش افتاد
سمت پایگاه نگاه انداختم
از اونجا بود...
اون فرمانده....
افتادم رو زمین
کوک محکم بغلم کرد
ته...ته ته
تفنگشو برداشت
و روی سرم گذاشت
_ بهتره بمیری
صدای شلیک...
******
از جام پریدم
خیس عرق بودم این فقط یه خواب کوفتی بود
نفس نفس زدم و شکمم درد میکرد
جیمین کنارم که بود اونم پرید با پریدنه من
+ یااااا چته کابوس بود فقط ارووووم

نفسام نامنظم بود 
برام اب اورد  اب خوردم و دراز کشیدم دوباره
_جیون کجاست
+ ای کیم عاشق باید بگم برنده شدی میمونی و جئون داره کارای رفتن کانگ وو رو میکنه
شوکه باز پریدم ک درد شکمم باز پیچید
_ چییییی... آییی
+ بخواب احمققق
_یعنی چی
+ یعنی اینکه کانگ وو باید منتقل بشه ولی دو ماهه دیگه باز برمیگرده احتمال خیلی خیلی زیاد
_ اها
+ چیه ناراحت شدی ک وقتت کمه
_ بیخیال...
خابیدم کامل و سعی کردم به چیزی فکر نکنم اما سخت بود

*****
چند روزی گذشت الان بهترم تازع میتونم از روی تخت بلند بشم و خب توی کل این تایم کوک حتی یبارم نیومد بهم سر بزنه فقط جیمین بود بقیه نیومدن..
و خب حس تنهایی بهم دست میداد
اما خب...عادت داشتم..
از جام پاشدم  و رفتم سمت پایگاه اصلی که این چند روزی که برنامها دستم نبوده رو بررسی کنم
پشت در رسبدم در نیمه باز بود میخواستم وارد شم که صدا کوکی رو شنیدم و سریع قایم شدم ک بشنوم
ناشناس+ جئون تو بهیار کیمو دوست داری؟
قلبم لرزید ینی جوابش چی بود
+ نه اون فقط یه هرزس
شوکه شدم...
و بدنم خالی شد انگار
اشکامو جمع کردم و سعی کردم طبیعی باشم در زدمو‌رقتم داخل وقتی جئون منو دید خشکش زد
+ اینجا چیکار میکنی
_ اومدم برنامه این هفته رو بدونم
جای تیر روی شکمم میسخوت و درد میکرد هنوز
+ اوکی برو روی اون دیوار نوشته
احترام نظامی گذاشتم و رفتم سمت دیوار که یهو درد خیلی شدیدی توی بدنم پیچید
و رو دوتا زانوم افتادمو شکممو گرفتم
_ آ...خ
ذست گرمی زیر دستمو گرفت
+ خوبی؟
_ اره فقط یکم درد دارم اوکی میشع
پاشدم و برنامه رو بزور خوندم و رفتم بیرون
من یه هرزم؟....
باورم نمیشه
باوررررم نمیشه اصلا
کانگ وو رو با کوله دیدم
تیز شدم که کجا قراره برع
جئون نزدیکش شدو  پیشونیشو بوسید
ناراحت بودم...
سوار ماشین شد کانگ وو
و حرکت کردن
اون رفت؟
یعنی از الان نیست؟
خوشحال بودم از طرفیهم ناراحت بودم...
یعنی واقعا اون روزارو یادش نمیاد
جئون نگام کرد و به سمتن یهو قدم برداشت شوکه بودم
و غیرارادی سمت مخالفش رفتم ب دیوار چسبیدم یهو این ته بود؟ دور زدم ک از اون سمت و اونم رسید بهم منوگرفت چسبوند به دیوار
+خب کجا بودیم ته ته؟
قلبم ریخت
یهویی چش شد؟
_چی میگی
+کانگ وو رفت الان ازادم دیگه
_ چ..چی میگی
فشارو بیشتر کرد باعث شد گریه بگیرتم 
جای تیری ک جئون زده بود شدید درد داشت از درد سر خوردمو رو زمین نشستم
و کوک هم همراهم نشست روزمین
+تقصیر من بوده...معذرت میخوام‌..

Proud boss (kookv)Where stories live. Discover now